|
روایتی از بانوی جهادگر ایلامی از خدمت در جهادسازندگی تا امدادگری در جبهه/ وقتی بانوی فعال خیریه امام رضا(ع)، پرستار داوطلب دوران کرونا می شود |
|
نعیمه جستجو فرزند جانباز 60 درصد صالح جستجو و همسر جانباز 25 درصد سامالدین خدامرادی است. وی در اولین روز از دیماه سال 1344 در شهر ایلام به دنیا آمد. این روزها به عنوان الگوی یک زن جهادی در عرصههای مختلف فعالیت میکند. از سال 1357 در حالی که نوجوانی بیش نبود در خدمت انقلاب و مردم بوده است. |
|
ایلام : پس از حمله عمومی و گسترده ارتش متجاوز حزب بعث عراق در 31 شهریور 1359 به میهن عزیزمان یکی دیگر از فعالیت ها و خدمات زنان ایرانی دفاع از ارزش های اسلامی در برابر حمله عراق به ایران بود. زنان در عرصه های مختلف دوران هشت سال دفاع مقدس خدمات ارزندهع و شایسته ای را از خود نشان دادند که در تاریخ پیشین کم نظیر بوده است. زنان استان ایلام در ان هشت سال در زمینه هاو عرصه هایس گوناگون فعالیت های درخوری انجام دادند. از جمله نقش امدادگری و کمک به مجروحین.
نعیمه جستجو فرزند جانباز 60 درصد صالح جستجو و همسر جانباز 25 درصد سامالدین خدامرادی است. وی در اولین روز از دیماه سال 1344 در شهر ایلام به دنیا آمد. این روزها به عنوان الگوی یک زن جهادی در عرصههای مختلف فعالیت میکند. از سال 1357 در حالی که نوجوانی بیش نبود در خدمت انقلاب و مردم بوده است. وی بیست سال داوطلبانه در بیمارستانهای استان ایلام، اردوگاه سرطاف و جهادسازندگی به عنوان امدادگر و جهادگر خدمت کرد. در طی هشت سال جنگ تحمیلی در بیمارستان شهدا و امام که در شهر ایلام مملو از مجروحان جبهه و مصدومان بمبارانهای شهری بود در عرصههای مختلف از جان مایه گذاشت. همچنین همزمان در اردوگاه سرطاف که مأمن و مسکن آوارگان جنگ تحمیلی در حاشیۀ شهر ایلام بود به صورت خودجوش در جهت امداد و خدماترسانی فعالیتهای چشمگیری داشت.
در ایامی که ویروس منحوس کرونا شیوع پیدا کرده بود به عنوان پرستار داوطلب به مردم کمک کرد. در حال حاضر به عنوان عضو فعال موسسه خیریه امام رضا(ع) در جمعآوری اقلام برای نیازمندان فعال است. لطفا در مورد فعالیتهای انقلابی که داشتید صحبت کنید.
سال 1357 اوج فعالیت انقلابیون بود. ساعت ده که میشد مردم به خیابانها میریختند. صدای شکستن شیشهها و انفجار اشیاء و ماشینها سکوت شهر را بر هم میزد. ما هم مدرسه را ترک میکردیم و به صف انقلابیون میپیوستیم.
پدرم نگران من بود او میدانست که من همراه انقلابیون فعالیت میکنم و به من هشدار میداد. من با دوستانم مخفیانه میرفتم و در تظاهرات شرکت میکردم. مسیر راهپیمایی معمولاً از میدان شهدای فعلی تا میدان انقلاب و خیام بود.
پیش از پیروزی انقلاب عدهای از روحانیون را به بعضی شهرها از جمله ایلام تبعید میکردند. یکی از آنها شیخ کافی بود. من در بعضی از مجالسی که سخنرانی میکرد حضور داشتم. پدرم خیلی از او تعریف میکرد. شیخ کافی به نیازمندان کمک میکرد و اغلب برای فقرا مواد غذایی میبرد.
چطور شد که امدادگر شدید؟
سال 1358 بسیج خواهران در شهر ایلام تشکیل شد. من جزء اولین کسانی بودم که عضو بسیج شدم و برای خدمت به مردم آستین همتم را بالا زدم. از همان دوران دوست داشتم به مردم مخصوصاً آنهایی که نیاز به من داشتند کمک کنم و از این کار لذت خاصی میبردم به طوریکه دوست نداشتم با هیچ چیز دیگری عوضش کنم.
جنگ که شروع شد ابتدا سه سال به عنوان مسئول فرهنگی اردوگاه مهاجرین در سرطاف خدمت کردم. مردم شهر مهران، ملکشاهی و ... به آنجا مهاجرت کرده بودند. زندگی برای آنها در زیر چادر سخت و طاقتفرسا بود. در آنجا دورههای آموزشی متعددی از جمله آموزش خیاطی برگزار میکردیم یا اقلامی همچون برنج را به دست جنگزدگان میرساندیم.
یک دکتر به نام فریدون در سرطاف بود یک روز به من گفت: بیا تزریقات و پانسمان یاد بگیر به کارت میآید. در کنار انجام امور فرهنگی روزی یک ساعت جهت یادگیری تزریقات و پانسمان تحت آموزش آن دکتر قرار میگرفتم بعد از مدتی برای یادگیری بیشتر من را به درمانگاه شهید بهشتی فرستاد. با پایان دورۀ یک ماهه مجوز تزریقات و پانسمان گرفتم.
بعد از اینکه دوره را گذراندم به اردوگاه سرطاف برگشتم و کارهای تزریقات و پانسمان را در درمانگاه آنجا انجام دادم. پس از سر و سامان گرفتن اردوگاه به جهاد سازندگی پیوستم. به عنوان یک نیروی جهادی با سایر جهادگران به روستاها و حواشی شهر ایلام میرفتیم و اموری از جمله واکسن بچهها را انجام میدادیم. من چند سال با جهادسازندگی همکاری کردم. نیروهای جهاد از ادارات مختلفی بودند از جمله؛ بسیج خواهران، بهداشت و... .
در طی جنگ تحمیلی در بیمارستان های مختلفی از جمله امام، شهید سلیمی و ... امدادگر بودم. گاهی اوقات چند شبانهروز به خانه نمیرفتیم. در طی بمبارانها هم معمولاً شهید داشتیم که آنها را به بیمارستان میآوردند
گویا شما در طی جنگ تحمیلی نیز فعال بودید؟
بله با آغاز جنگ تحمیلی من به درمانگاه شهدا پیوستم و پس از طی کردن آموزش های لازم به عنوان امدادگر به فعالیتم ادامه دادم. در طی هشت سال جنگ تحمیلی من در بیمارستان ها و درمانگاه های مختلفی از جمله بیمارستان امام، بیمارستان شهید سلیمی و ... به عنوان امدادگر داوطلب خدمت کردم. بعد از آن ازدواج کردم و صاحب دو فرزند پسر و دختر شدم با این وجود دست از فعالیت نکشیدم. همسرم پاسدار بود و همیشه در جبهه حضور داشت و مسئولیت من خیلی بیشتر شده بود. در طی جنگ تحمیلی مجروح شد و به مقام شامخ جانبازی نایل آمد و مسئولیت من دو چندان شد.
بعد از جنگ تحمیلی چه فعالیت هایی داشتید؟
همسرم در سال 1393 به علت سکتۀ قلبی درگذشت و مرا تنها گذاشت. بعد از آن پدرم هم مرا تنها گذاشت.
پس از پایان جنگ تحمیلی چند سال در درمانگاه شهدا کار کردم. به خاطر علاقۀ خودم به کارهای جهادی روی آوردم و درمانگاه را ترک کردم. زندگیام را وقف خدمت به محرومین کردم. در حال حاضر با ادارۀ عتبات و عالیات کار میکنم. مربی حلقۀ صالحین هستم. یک پایگاه دارم به اسم شهید کشکولی که با اعضا آن هر هفته به خانوادههای شهدا سر میزنیم.
یکی از کارهای دیگری که گاهی اوقات حتی هفتگی هم به آن میپردازم پخت غذا برای فقراست. علاوه بر آن با خیرین متعددی ارتباط دارم و برای نیازمندان از آنها کمک میگیرم.
با کمیته امداد هم همکاری میکنم و برای خانوادههای تحت پوشش کمیته غذا میپزم. یک موکب به نام امام جعفر صادق(ع) دارم که در ایام محرم به زائرین کربلا خدمترسانی میکند. چهار سال در تنگۀ ارغوان یعنی ورودی شهر ایلام مستقر بود بعد از آن در ایام کرونا آن را به خانه منتقل کردم و در خانه به امور فقرا رسیدگی کردم.
چهار فرزندم را به خانۀ بخت فرستادم و خوشبختانه زندگی خوبی دارند. در ایام شیوع کرونا باز هم به کار درمان پرداختم بیش از چهارصد سرم برای بیماران وصل کردم معمولاً درمان را در منزل برایشان انجام میدادم.
انتهای پیام/* |