|
روایت اکرم دسترنجی از زنان پشتیبان دوران دفاع مقدس در تبریز؛ |
|
روایت زنی از تبریز که لباس رزمندگان را با روشنیِ ضدهوایی دوخت |
|
|
|
اکرم دسترنجی از زنان فعال دوران دفاع مقدس، از شبهایی میگوید که در تاریکیِ اهواز، نور ضدهواییها چراغ کارشان شد؛ زنانی که در مسجد لباسهای رزمندگان را میدوختند، خونِ شهدا را از پارچهها میشستند و دلهایشان را با دعای کمیل روشن نگاه میداشتند. |
|
|
از آذربایجان شرقی، *اکرم دسترنجی* از زنان فعال و پشتیبان دوران دفاع مقدس در گفتوگویی به بیان گوشهای از فعالیتهای خود و دیگر زنان در روزهای حماسه و ایثار پرداخت.
او با اشاره به نقش زنان در پشتیبانی از رزمندگان در مساجد گفت:
«زمان جنگ همراه با دیگر بانوان در تهیه و جمعآوری کمکهای مردمی فعالیت میکردیم. چون کارم خیاطی بود، وظیفه دوخت لباس رزمندگان را برعهده داشتم. یکبار پارچه آوردند تا لباس زیر رزمندگان را بدوزیم، اما چند نفر از زنان اعتراض کردند که مسجد جای چنین کاری نیست. من گفتم تا شما نمازتان را بخوانید، ما کارمان را تمام میکنیم؛ این لباسها هم برای رزمندگان لازم است.»
دسترنجی افزود:
«خانه ما تازهساز و نزدیک مسجد "حاجاللهیار" بود و برای پرداخت قرض خانه تا صبح کار میکردم. صبح تا شب هم در مسجد به ستاد پشتیبانی کمک میکردم. چون فرزندی نداشتم، تمام ساعات روز را در مسجد میگذراندم و لباس رزمندگان را میدوختم. مادرم هم با بقیه خانمها لباسها را اتو میزد و دکمه میدوخت.»
این بانوی فعال دوران دفاع مقدس ادامه داد: «در سال ۱۳۶۱ به همراه پدر، مادر، همسر و چند نفر دیگر به اهواز رفتیم تا آنجا نیز در کارهای پشتیبانی کمک کنیم. ملافهها و لباسهایی را که برای شستوشو داده بودند تمیز و آماده میکردیم، بستهبندی انجام میدادیم و برای رزمندگان غذا میپختیم. یک شب که عملیات در جریان بود و برقها قطع شده بود، ضدهواییها چنان آسمان را روشن کرده بودند که از همان نور برای شستن ملافهها استفاده کردیم.»
دسترنجی با یادآوری خاطرهای تلخ از اهواز گفت: «یکی از بانوان تهرانی از ما خواست به "چایخانه" شهید علمالهدی سری بزنیم. وقتی به آنجا رفتیم، دیدیم نزدیک به ۶۰۰ دست لباس شهدا را از روز قبل خیس کردهاند. ما آنها را با برس در حوضها شستیم. آنقدر خون از حوضها جاری بود که دل آدم میسوخت. به این کار "خونشویی" میگفتند. آن روز نه ناهار خوردیم و نه شام، فقط گریه میکردیم تا جایی که مسئول پایگاه گفت اینها را از اینجا ببرید، از حال میروند.»
او درباره فعالیتهای آن مرکز افزود: «چایخانه اهواز یا همان انبار شهید علمالهدی را مادر شهید علمالهدی راهاندازی کرده بود. در آنجا خانمها علاوه بر شستوشوی لباس و ملافه، به تعمیر برانکارد، چادر، کیسهخواب و چراغهای گرمایی میپرداختند تا دوباره به جبهه ارسال شوند.»
اکرم دسترنجی با اشاره به لحظات معنوی در کنار رزمندگان ادامه داد: «شبهای جمعه در دعای کمیل لشکر عاشورا شرکت میکردیم. شبی حاج بیوک آسایش به رزمندگان گفت فردا که به عملیات میروید، قرآن بیاورید تا مادران شما را از زیر آن رد کنند. پس از مراسم، عدهای وصیتنامه مینوشتند، برخی دعا میخواندند و تعدادی حنا میگذاشتند. آن شب لباس شهید خلیل فاتح، نوجوان ۱۶ ساله را شستم تا فردا بپوشد. هنگام رفتن به عملیات گفت برای مادرم نامه نوشتهام و در آن از مهربانی شما گفتهام. او و شهید تیزچنگ، که از محله ما بودند، هر دو در همان عملیات به شهادت رسیدند.»
وی درباره بازگشت از اهواز گفت: «بعد از یک ماه فعالیت، بهدلیل گرمای زیاد، مسئول خواهران از ما خواست به تبریز بازگردیم و کارهای پشتیبانی را از آنجا انجام دهیم. در راه بازگشت با قطار، خمپارهای به کوپه ما اصابت کرد و تکهای از شیشه به دهان پدرم خورد. پس از بازگشت نزد آیتالله ملکوتی، امامجمعه وقت تبریز رفتیم و ایشان دستور دادند وسایل لازم را از انبار ستاد تحویل گرفته و برای جبههها آماده کنیم.»
او در پایان گفت: «از آن زمان تا پایان جنگ کار ما در همان مسجد ادامه داشت: جمعآوری، تهیه، بستهبندی و ارسال کمکهای مردمی به جبهه. پس از جنگ نیز با همکاری خواهران، در تهیه جهیزیه نوعروسان و سیسمونی برای خانوادههای نیازمند با خیریه نوبر و کمیته امداد همکاری دارم.»
انتهای پیام/* |