کد خبر: 195714                      تاريخ انتشار: 1403/04/31 - 16:48
این آقا از شهرک اکباتان، خیلی از ایرانی‌ها را شوکه کرد!
 
به تازگی روایت کاربری به نام بهزاد در توئیتر پیرامون مساله "مهاجرت معکوس" مورد توجه قرار گرفته است.
 
به تازگی روایت کاربری به نام بهزاد در توئیتر پیرامون مساله "مهاجرت معکوس" مورد توجه قرار گرفته. این کاربر در رشته توئیت خود به ماجرای بازگشت خود از سوئیس پس از شش سال اشاره می‌کند و دلایلی که به این تصمیم رسیده را هم بیان کرده. البته این نخستین مورد مهاجرت معکوسی نیست که خبرساز شده اما خب تعدد موارد مشابه باعث شد تا به سراغ این سوژه و نظرات کاربران برویم. با ما همراه باشید.
"خب منم بالاخره ویزا شدم (البته به ایران)… توی این رشته توییت میخوام توضیح بدم که چرا بعد از ۶سال زندگیِ کارت‌پستالی در سوییس، برگشت به اکباتان رو ترجیح دادم. از الان بگم هدفم از نوشتن این توئیت این نیست که بگم مهاجرت بده؛ بلکه میخوام بگم چه شرایطی باعث شد تا مهاجرت معکوس بکنم.
من ۶ سال پیش به لوزان سوییس رفتم و فکر میکردم (حداقل از نظر آماری) وارد بهترین کشور دنیا شدم. طبیعت بسیار زیبا بود، آب و هوا بی‌نظیر بود (انگار همیشه اول فروردینه)، امنیت روانی و اجتماعی خیلی بالا بود (مثلا نه یه دزدی دیدم، نه یه دعوا)، شرایط کاریم خیلی خوب بود (محیط کاری زیبا، شرایط کاری خوب، رئیسِ مهربون)؛ و اینکه در نهایت حقوق خیلی بالایی داشتم.
منتها یه چیزی همیشه کم بود. من اصلا حس نمیکردم که خودم هستم. اصلا احساس نمیکردم که به چیزی تعلق دارم تو اون کشور. میدونم خیلی مسخره به‌نظر میاد ولی طبیعت خوب و امنیت بالا چه فایده‌ای داره وقتی انرژی نداری حتی از اتاقت بیای بیرون، یا پول زیاد چه اهمیتی داره وقتی نتونی اون رو با کسایی که دوستشون داری به اشتراک بگذاری. ممکنه بگید «تو نفست از جای گرم بلند میشه» و باید بگم دقیقا درست میگید و تمام مشکل از همین قضیه بلند میشد که من وقتی توی ایران بودم، واقعا نفسم از جای گرم بلند می‌شد و منظورم شرایط مالی و اینا نیست.
من توی ایران از نظر ارتباطی آدم خیلی غنی‌ای هستم. بهترین دوست‌هارو دارم، با افراد خفن جامعه در ارتباطم و از همه مهم‌تر هرجا که برم آدما منو میشناسن. برای همین حس طرد شدن و از دست‌دادن «خودم» رو داشتم توی سوییس. از طرف دیگه، به‌خاطر قوانین کاری سوییس، تنها راه عاقلانه و شدنی برای مسیر شغلیم، ادامه‌ی آکادمی‌ها و رفتن به سمت استاد دانشگاهی بود که نمی‌خواستمش. این وسط بد شانسی‌هایی هم آوردم (مثل دو سال قرنطینه‌ی کرونا، سرد بودن مردم سوییس، درون‌گرایی خودم و …) که شرایط رو بدتر هم کرد برام.
برای همین بالاخره تصمیم گرفتم که پول و امنیت روانی و آب و هوا و طبیعت رو فدای خوشحالیم بکنم دوباره. ممکنه بگید که الان گرمم و پشیمون میشم بعدا؛ و باید بگم که ۱۰۰٪ پشیمون میشم و توش شکی ندارم، ولی این تنها راهی بود که داشتم و فوقش اگه دیدم خیلی اوضاع بده، دوباره برمیگردم میرم.
خلاصه‌ی حرفم اینه که مهاجرت میتونه خیلی خوب باشه و کلی چیز جدید برای آدم داشته باشه. ولی اگه ۱٪ به‌خاطر شرایط فردی و محیطی از مهاجرتتون راضی نبودین، یا فکر کردین که دیگه چیزی بهتون اضافه نمیکنه، از برگشتن نترسید..."












واکنش کاربران
خب کاربران بنا به تجربه‌های شخصی خود به این موضوع واکنش نشان دادند. انگار مساله اصلی، "تحمل" است و به نظر می‌رسد که زندگی در هر جامعه سعادتمندی نیاز به چیزهای بیشتری هم دارد. توصیه‌هایی هم دارند که افراد مصمم برای مهاجرت بهتر است بدانند. نظرات خواندنی و احتمالا راهگشاست.
شهریار از شکستن قبح بازگشت می‌گوید: من هیچوقت توصیه نمی‌کنم مهاجرت بده، و همیشه هم کلی راهکار می‌دم به کسایی که دوست دارن مهاجرت کنن. ولی به نظرم باید قبح برگشتن به ایران رو شکوند، هزینه‌ی روانی‌شو کاهش داد. می‌شناسم کسایی رو تو خارج که خودشون رو نابود می‌کنند چون فکر می‌کنن اگه برگردن ایران از دید اطرافیان شکست خورده‌اند.
آریا هم مهاجرت را همه چیز تصور نمی‌کند: چرا عده‌ی زیادی این‌جور هیستریک واکنش نشون می‌دن به همچین توئیتی؟ چون می‌ترسن. چون همه‌ی عمر سعی کردن خودشون رو قانع کنن که زندگی دفترچه راهنما داره. چون به خودشون قبولوندن که توی زندگی یه کارهایی هست که کافیه انجام بدی و از اون به بعد دیگه خوشبختی و زندگیت می‌ره روی اتوماتیک.
دریا از استرس‌های زندگی تازه‌اش گفته: ایران فقط استرس درس داشتم ولی اینجا استرس درس، کار، پول، بی‌خانمان شدن، تنها مریض شدن، تمدید اقامت و حتی اینکه اگه تو اتاقم بمیرم چند هفته طول میکشه تا کسی پیگیرم بشه و جسدم رو پیدا کنه؟
منیژه کاملا با بهزاد مخالف است: واقعا چطور میشه یه آدم درون‌گرا "از نظر ارتباطی آدم خیلی غنی‌ای" باشه. اینجانب به عنوان یه درون‌گرا یکی از دلایل فرعی مهاجرتم این بود که علاقه ای به ارتباط گرفتن با بقیه نداشتم.











دارچین اما با او هم‌نظر است: اگر این توییت رو پارسال این موقع میخوندم میگفتم خوشی زده زیر دلش و اشتباه بزرگی کرده ولی فقط دو هفته تو سوییس بودن و رفتار سرد مردم جوری منو ‌پژمرده کرد که وقتی برگشتم خونه و افسر فرودگاه بهم گفت به خونه خوش اومدی میخواستم بغلش کنم و سجده ی شکر کنم از برگشتنم.
بهروز هم از برخی احساسات تلخ در مسیر مهاجرت گفته: قبول دارم اینو هرچند تجربه زیادی نداشتم تو این مسئله. بعد از چند روز شرایط بهتر کشور مقصد عادی میشه برات و فقط مشکلاتش رو میبینی که شاید بعضیاش مشترک باشه با اینجا ولی مطمئنا دوری از خانواده و دوستان و حس تعلق یکی از اونا نیست. احساس میکنم بعد یه مدت بعضیا به بن‌بست و پوچی می‌رسن.
شیما: ببینید دوستان خارج نشین یادبگیرید: ایشون ناراحت بود، برگشت.
و امیرحسین: بپذیرید که مهاجرت به غیر از قیاس مادیات، یه چیزایی هم از درون می‌خواد. اگر آدم ماجراجویی نیستید اگر آدمی نیستید که به چالش های مختلف بله می‌گید و سعی می‌کنید باهاش سر وکله بزنید. اگر آدمی نیستید که تلاش برای شروع روابط جدید نمی‌کنید و… مهاجرت برای شما نیست.
برترین ها
انتهای پیام/م