|
روایت خواهر شهید سید عباس الحسینی از نحوه شهادت برادرش/ 3 دعای مستجاب پدر برای پسر قبل از اعزام به جبهه |
|
سید عباس به مغازه پدرم می رود و می گوید بابا تو سید هستی دعا کن من به سه آرزویم برسم. اول غسل شهادت کنم، دوم ساعت 5 صبح به شهادت برسم و سوم مانند امیرالمومنین حضرت علی علیه السلام به شهادت برسم. پدرم هم او را می بوسد و می گوید امیدوارم به آرزوهایت برسی. |
|
از استان مرکزی شهرستان اراک؛ اعظم السادات الحسینی خواهر شهید سید عباس الحسینی از شهدای دفاع مقدس شهرستان اراک در گفتگو با خبرنگار خبرگزاری زنان گفت: آقا عباس متولد سال 40 بود و دو سال از من کوچکتر بود.
وی با بیان رویدادهای فجیع روستا در قبل از پیروزی انقلاب اسلامی ادامه داد: ما هم تظاهرات را شروع کردیم و شعارهای هیهات من الذله ، سکوت هر مسلمان خیانت است به قرآن سر می دادیم. موقع برگشت هم کتک می خوردیم.
الحسینی بیان کرد: شوهر من سرباز بود. پدرم مرا به روستا برد تا از من محافظت کند. طرفداران شاه به افرادی در روستای ما پول داده بودند که طرفداران خمینی را بکشند. در یک روز 11 زن بچه شان را سقط کردند. لانجین ها را می شکستند و تکه هایش را به سمت مان پرتاب می کردند. وقتی از تظاهرات برگشتیم یکی از این افراد ظرف مسی بزرگی داشت آبش را خالی کرد و با این پارچ شروع به زدن ما کرد. وقتی به مادرم خبر دادند که اعظم السادات را دارند کتک می زنند، یک بچه ده ماهه بغل مادرم بود و بچه به بغل به سمت کوچه می دود.
وی ادامه داد: آن افراد که زن بودند می ریزند سر مادرم، آن ها موهای مادرم را می کنند و شروع به خندیدن می کنند. آن بچه تب کرد و از غذا افتاد و فوت کرد. هیج کس ما را سوار ماشین نمی کرد که به دکتر برویم. هیچ کس نیامد بچه را بشوید. من و مادرم بچه را شستیم و داخل روسری پیچیدیم و چون نمی گذاشتند داخل قبرستان دفن کنیم، کنار قبرستان او را دفن کردیم.
خواهر شهید به بیان سبک زندگی مادرش پرداخت: مادرم با شهدا زندگی کرد و عمرش را با شهدا گذراند. مثلا غذایی به نام آب دوغ داشتیم. مواد مختلفی مانند گردو، سبزی، خیار درون آن می ریختیم تا خوشمزه شود و بتوانیم بخوریم. مادرم نان داخل دوغ تلیت می کرد و می خورد. می گفت بقیه مواد را پس انداز می کنم و به جبهه ها می فرستم آنها گرسنه هستند. حتی مادرم می گفت من نمی خواهم در قطعه صالحین آرامستان اراک دفن بشوم و از امتیاز خانواده شهدا استفاده کنم. مادرم بهترین پارچه ها و... را به دیگران می بخشید اما خودش ساده زندگی می کرد. مادرم اخبار زیاد گوش می کرد. می گفت باید بدانیم چه کسی گرسنه است، چه کسی گرفتار است و...
وی درباره نحوه اطلاع رسانی شهادت سید عباس به مادر گفت: یک روز که مادرم مشغول لباس شستن بوده است پیک می آید تا خبر دهد فرزندتان شهید شده است. وقتی مادرم را می بینند دل شان نمی آید بگویند و به برادر بزرگم می گویند.
فیلم آرشیو صدا و سیما
ابوالحسنی گفت: برادرم با مادرم وارد گلزار می شوند به برادر بزرگم می گوید اینقدر دلم می خواهد اینجا یک خانه از خودمان داشته باشیم. برادرم می گوید خانه داریم تو خبر نداری. همان موقع سید عباس در سردخانه بوده است. مادرم می گوید چرا اینطوری شدم؟ بهشت زهرا چرا اینگونه مرا طلبیده است؟ در راه بازگشت برادرم به مادرم می گوید اگر صد تومان قرض داشته باشی و بگویند قرضت را بده پس میدهی؟ مادرم می گوید بله قرض از نماز شب واجب تر است. برادرم می گوید مادر می خواستم بگویم سید عباس به شهادت رسیده است. مادرم می گوید پس برای همین بود که حالم اینگونه شد.
الحسینی درباره گفتگوی سید عباس با پدر و مادرش قبل از رفتن به جبهه گفت: سید عباس به مادر گفت دوست دارم به جبهه بروم. مادرم می گوید بدن تو پر از ترکش است. می شود نرو؟ سید عباس می گوید من اولاد ندارم. می روم تا آنهایی که اولاد دارند بچه هایشان یتیم نشوند. سید عباس به مغازه پدرم می رود و می گوید بابا تو سید هستی دعا کن من به سه آرزویم برسم. اول غسل شهادت کنم، دوم ساعت 5 صبح به شهادت برسم و سوم مانند امیرالمومنین حضرت علی علیه السلام به شهادت برسم. پدرم هم او را می بوسد و می گوید امیدوارم به آرزوهایت برسی.
وی افزود: دقیقا همین گونه هم به شهادت می رسد. در حالی که غسل شهادت کرده بود، ساعت 5 صبح بر اثر اصابت خمپاره به سرش به شهادت می رسد.
انتهای پیام/* |