کد خبر: 195728                      تاريخ انتشار: 1403/04/26 - 17:30
یادداشت
کاش برای رفع عطش ارباب " ماء" می شدم
 
رویم خجل، خیره بر لبهای عطشان حسین(ع) آتش دوختم، کاش برای رفع عطش ارباب " ماء" می شدم، کار من امر حق بود توان توبه از آن را نداشتم.
 
0هخخ شهرستان بهار، الهام عبدی به مناسبت فرارسیدن روز عاشورا طی یادداشتی نوشت: گفتند بیا کوفه، ولی می خواهیم! حتی ضِمان بستند.
حسین(ع) وفی شد، دعوتشان پذیرفت، اما عهد شکستند.
در این تلاقیِ تلخ، رسید قافله کهف حَصین با اهل و عیالش به غائله ی کفر و کین در مقابل راهش‌‌.
وادار به بیعتش کردند، صِفرهای بی صفت، هزاران مرد بی ایمان
اصرار فایده نکرد، نرفت زیر بار ظلم این یکه تاز عرصه ی ایمان
فشارهایِ ستم بر او زیاد گشت، آب بر او بستند.
اما نبست پیمان باتباهی، گرچه دگرنداشت راهی در جایی که نه آب داشت نه آبادی.
دعوت کرد همگان را به تقوای الهی، جواب موعظه اش جنگ شد، درگیرشد با تزویر و سیاهی.
حرف جد و حرمتش را باهم شکستند، که می گفت" مَن اَحَبَّنی و اَحَبَّ هَذَین"...
ای کور دلان چه می کنید او همان پسر پیامبر است حسین...
نشنیدند فریاد فلک را، همه مُتفق شدند نفهمند حرف حق را‌‌
همه ی هفتاد و دوتن از " اَحلی مِنَ العسل" دم زدند، کامشان شیرین شد به شهادت، پَر زدند.
همه مُرید امیر بودند مطیع فرمانش، تا پای جان جنگیدند و ماندند پای کارش..چه از این بهتر
یکی از جوان ها شبیه پیغمبر(ص) بود، حضرت علی اکبر(ع)، قابل وصف نیست این ترکیب، حماسه اش بیشتر چون علی، هیبت حیدری داشت، یَلی بود، دشمن زد ضعیفش کرد، پیش چشم پدر اِرباً اِربا شهیدش کرد.
گرچه حسین از دست داد دست راست ویَمینش، هنوز عباس هست کنارش، دستِ یَسار و اَمینش بعد علی(ع)، علمدار بود که به دل دشمن زد، به فرات رفت.
دشمن آتش بیار معرکه شد، مانع مَشک و آب گشت سقا که به علقمه رسید کار بالا گرفت و به دعوا کشید روانه شد به سمتش تیر و تبر و دِشنه
بسوزم مشک آب بغلش بود شهید شد تشنه
چشم اهل حرم منتظرش بود بِالاَخص خواهرش، او که افتاد زمین حسین(ع) دست گذاشت روی کمرش
بعد او ندا سرداد "هَل مِن ناصریَنصُرنی" نیست یاری گری ، مددی ،مُعینی!؟
په یاری اش شتافتم اما دریغا توان استعانت را نداشتم.
فاصله ام با او کیلومترها بود می دانید من کیستم!
کاش روشنی بخش شبهای تارِ امام "ماه"می شدم.
اما من خورشید عالم افروزم.
رویم خجل، خیره بر لبهای عطشان حسین(ع) آتش دوختم، کاش برای رفع عطش ارباب " ماء" می شدم، کار من امر حق بود توان توبه از آن را نداشتم.
هربار که لب به شِکوه گشودم خدا می داد تسکینم بتابم، این بار ابری فرستاد برِ دیدگانم تا نبینم.
اما گوش فلکم شنید، مولا آه کشید، طلب "ماء" کرد زمین ترک خورد از خجالت، آسمان تپید اَبر از شرم آب گشت.
بسوزم طفل شش ماهه ای روی دستانش بود، آنقدر دست و پازد، بی تابی اش واژه های مرا هم بی رمق کرد.
اینجا می شود بانگاهی حال امام را کمی درک کرد، اما تیر گناهی که پرت گشت حرمتش را حرمله هَتک کرد.
سه شعبه قلب حسین(ع) را نشانه رفت به گلوی قنداقه نشست، از این واقعه هر بار باید آرزوی مرگ کرد.‌
گلویش که گلگون شد به خنده ی دشمن گریستم، اشک من قطره های روی پیشانی ارباب گشت.
یارب دگر من نیستم.
بعد آن رنگم پرید زرد شد، پس نیوفتاده بودم ثارالله صدایم را شنید نگاهی کرد به آسمانِ سپید.
دَمِ سرخی به سمت من پاشید، چرخِ گردون ازشدت حُزن گریبان درید.
اشک ریخت، طوفان ناله های عالم بلند شد، احساس بدی به دنیا دست داد.
سوختم برای مَشکِ چشم هایش وقتی روی علی اصغرش افتاد.
هستی به روضه ی غریبیِ او پرداخت، لحظه آخری که حسین(ع) نگاهی به سمت خیمه ها انداخت.
وقتی نگران در خون خود غلطید، حرامی هلهله کرد رقص کنان خندید.
صدای گریه ای آمد وا حُسینا گفت، زهرا مادرش بود عرش لرزید.
باعبدالله باتمام جراحت وجودش جلوی چشم فاطمه جان داد.
بعد او پشت به دنیا کردم همه گفتند خورشید افتاد کسوف رخ داد.
من هنوز روشنم آفتاب می بافم، گرمای من از داغ حسین(ع) است که حرارت دارم به نور عشق محمد و آل او می تابم.
این بخشی از حال من از آسمان سوم ولایت بود سَبک نشمارید، امام عصرتان را یاری کنید تنهایش مگذارید.