|
"عشق پایدار" قصه استقامت و انتظار /روایت جشن عروسیِ که پس از ۱۰ سال برگزار شد |
|
جشن عروسیِ زینب 13 ساله و غلامحسین 18 ساله همراه شد با آغاز جنگ که به رفتن داماد در شب عروسی به میدان جنگ ۱۰ سال به طول انجامید |
|
از ایلام - میترا کمالیفر» نویسندهی جوان و فعال حوزه دفاع مقدس و دارای پانزده عنوان کتاب چاپ شده در قالب خاطره، زندگینامه داستانی و رمان به معرفی کتاب "عشق پایدار" می پردازد.
وی گفت: کتاب «عشق پایدار» قصهی عشق و دلدادگی دو نوجوان است که از قضا دختر عمو پسر عمو هستند؛ زینب عروس 13 ساله و داماد، غلامحسین 18 ساله است.
وی ادامه داد: اين روزها «وفا» حلقه گم شده زنجيره عاشقي است. عشقهاي قديم هنوز هم شهره خاص و عام هستند. آن روزها آدمها شايد سواد خواندن و نوشتن نداشتند اما سواد زندگي کردن داشتند. آنها خوب ميدانستند که «عشق» قداست دارد. پس قداست عشق را با وفاداري حفظ ميکردند و خوب ميدانستند که از پس عشق زميني، ميتوان به عشق آسماني رسيد و عشق خداي يگانه را درک کرد. اینجاست که کار، سخت ميشود.
نویسند جوان در مورد جنگ تحمیلی در ایلام اظهار داشت: جنگ که شروع شد، بسیاری از مردم مهران، مسئله را جدی نگرفتند و نه تنها شهر را خالی نکردند، بلکه در میان صدای انفجارها و شهادت چند نفر هم چنان به زندگی عادی خودمشغول بودند.
کمالی فر در ادامه معرفی رمان «عشق پایدار» بیان کرد: عصر روز دوم مهر ماه سال 1359 جشن عروسی زینب و غلامحسین در منزلشان برپا بود. قرار بود آن روز آغاز زندگی مشترکشان باشد و روزها و ماهها خوشی را در کنار هم سپری کنند. جشن شروع شده بود. ناگهان خبر رسید دشمن از مرز عبور کرده است و ممکن است به زودی به شهر برسد. صدای شادی عدهای در صدای جیغ و وحشت عدهای دیگر گم شد.
وی به غیرت و شهامت غلامحسین داستان اشاره کرد افزود: او که چند وقتی بود جذب بسیج شده بود، همان شب عروسی سلاحش را آورد و عزم رفتن به محل خدمتش در پاسگاه فرخ آباد شد.
شاعر جوان در ادامه معرفی رمان خود بیان کرد: خانوادهی زینب و عدهای از فامیل در حال سوار شدن بر کمپرسی یکی از اقوام بودند. زینب قصد نداشت بدون غلامحسین از شهر برود. اگر میرفت باید تمام آزوهایش را در شهر جا میگذاشت، لباس سفید عروسیاش باید یادآور خاطرهای تلخ برایش میشد. نای حرف زدن نداشت. غلامحسین از او خواست برود اما زینب مخالفت کرد. وقت تنگ بود غلامحسین کوتاه آمد. به زینب کمک کرد سوار شود و خودش هم سوار شد. میان جمعیت خودش را در کنار زینب جا داد. ماشین حرکت کرد. صدای انفجارها نزدیک و نزدیکتر میشد. غلامحسین گفت باید برود! گفت قول میدهد زود برگردد! گفت باید از شهر دفاع کند! گفت و گفت اما زینب راضی نشد. غلامحسین از راننده خواست توقف کند، پیاده شد و رفت. زینب تا مسیری با ماشین و سپس همرا خانواده به مردم پیاده ملحق شدند و از راه کوهستان خود را به ملکشاهی و سپس ایلام رساندند. زینب نازپرورده و نازپروردههای زیادی ساکن اردوگاه آوارگان جنگی در ایلام شدند. منزلشان چادری چند متری و چند تکه ظرف و ظروف شد.
کمالی فر در مورد بی خبری زینب از غلامحسین داستان گفت: انتظار آفت جان زینب شده بود. هر رزمندهای را می دید سراغ غلامحسین را میگرفت. خیلی روزها پدرش را به سپاه میفرستاد شاید خبری از غلامحسین برایش داشته باشند اما تمام تلاشهایش به بن بست میرسید.
وی از بی خبری زینب که به اسارات غلامحسین ختم میشد گفت: شش ماه از جنگ گذشته بود که اخبار رادیو اسم غلامحسین را جزء اسرای جنگی اعلام کرد. روزهای سختتر از سخت زینب شروع شد. اسارت غلامحسین ده سال طول کشید! ده سالی که برای زینب حوادث تلخ زیادی رقم خورد. مفقودی پدر غلامحسین، فوت مادر غلامحسین، شهادت پدر زینب و سختیهای زیاد و دل آزار دیگر که کتاب "عشق پایدار "آنها را روایت میکند.
کمالی فر خاطر نشان کرد: رمان "عشق پایدار" روایتهایی که علاوه بر زندگی خانوادهی جوزیان، فراز و نشیب زندگی جنگزدههای مهران را بیان میکند که داستانی زیبا و دلنشین که پر است از تعهد، از ساخته شدن انسانها در شرایط سخت، از بچههایی که در آن شرایط و کمبود امکانات در سنگر علم و دانش خوش درخشیدند. از خواهر کوچکتر زینب که تحصیلش را در ایام بمبارانهای شدید ایلام به عشق دکتر شدن آغاز کرد و اینک پزشک متخصص سرطان است.
وی در پایان معرفی رمان خود تاکید کرد: رمان "عشق پایدار" از هر روز شهادت، از کوچههای سیاهپوش، از مردمانی صبور و مقاوم، از ازدواجهای آسان و قصههای زیاد دیگر، قصهای که بر خلاف بسیاری قصهها پایانش شادی و وصل است و ماجرای بازگشت داماد و پایان انتظار عروس و تجربهی زندگی در مهران سرافراز و مرور خاطرات روزگار اسارت غلامحسین است.
خبرنگار ملکی
انتهای پیام/ م |