|
روایتی از معنویت امام حسن عسکری(ع) |
|
«از علویان کسی را در عفاف و حسن سیرت و رفتار و شرف و احترام در خاندان خود و بنیهاشم و نزد خلیفه چون حسنبن علیبن محمد(ع) ندیدم. او بر قاطبه بنیهاشم مقدم بود و مقام و منزلتی والاتر از سایر مشایخ قریش و دولتمردان و سران سپاه و وزیران و کارمندان دولت و همه مردم سامرا داشت.» |
|
برای توضیح این توصیف که در روایتی از قول احمدبن عبیداللهبن خاقان، عامل خراج و رئیس املاک شهر قم آمده است، باید ابتدا اشاره کرد که امام حسن عسکری(ع) یازدهمین پیشوای شیعیان، هشتم ربیعالثانی سال ۲۳۲ هجری قمری در مدینه به دنیا آمد.
پدرش امام هادی(ع) دهمین امام شیعیان و به نقل از منابع شیعی مادرشان حُدیث یا «حدیثه» نام داشت. وقتی امام هادی به شهادت رسید فرزندش امام حسن عسکری(ع) مدت ۶ سال عهدهدار امامت بود. او در مدت کوتاه خلافت خود با سه تن از خلفای عباسی، همدوره و از جانب آنان بهشدت تحتفشار و محدودیت بود. امام در تاریخ ۲۶۰ قمری به دستور معتمد به شهادت رسید و در سامرا و در کنار مزار پدرش به خاک سپرده شد.
شخصیت معنوی امام حسن عسکری (ع)
آن حضرت مدتی از ایام حبس خود را نزد شخصی به نام «علیبن اوتامیش» گذراند و این مرد با همه شدت بغض و عداوت به آل محمد، پس از یک روز از مشاهده احوال امام از پیروان و معتقدان امام شد. او چنین آورده است:
«عباسیان و منحرفان از آل محمد (ص) بر «صالحبن وصیف» که متصدی زندان امام بود فشار آوردند که بر امام در زندان سخت بگیرد و او گفت دو تن از شریرترین افراد را مأمور این کارکرده است؛ اما با دیدن حسنبن علی تحولیافته و به عبادت و نماز روی آوردهاند. وقتی علت این تغییر حالت را از ایشان پرسیدم گفتند از فیض دیدار امام به این سعادت رسیدهایم، او تمام روزها را روزه میگیرد و هر شب تا بامداد به نماز ایستاده است، با هیچکس سخن نمیگوید و جز عبادت به کاری دیگر نمیپردازد، مهابت او بدان حد است که وقتی به ما نگاه میکند به لرزه میافتیم و خود را بهکلی میبازیم.»
روایت دیگر این است که در مجلس «احمدبن عبیداللهبن خاقان» که عامل خراج و رئیس املاک شهر قم بود، صحبت از آل علی(ع) که در سامرا به سر میبردند به میان آمد. او چنین گفت:
«از علویان کسی را در عفاف و حسن سیرت و رفتار و شرف و احترام در خاندان خود و بنیهاشم و نزد خلیفه چون حسن بن علی بن محمد(ع) ندیدم. او بر قاطبه بنیهاشم مقدم بود و مقام و منزلتی والاتر از سایر مشایخ قریش و دولتمردان و سران سپاه و وزیران و کارمندان دولت و همه مردم سامرا داشت و همه با او به حرمت رفتار میکردند.
روزی در مجلس رسمی پدرم ایستاده بودم که پردهداران گفتند که ابومحمد ابنالرضا بر در است. پدرم با بانگ بلند گفت راه را باز کنید تا بیاید. من تعجب کردم که چطور جرأت کردند از کسی با کنیه نزد پدرم نام ببرند. جز خلیفه و ولیعهد او یا کسانی که از خلیفه درباره آنها امر صادر شده بود هیچکس را با کنیه نزد پدرم نام نمیبردند. پس مرد جوانی با چهرهای گندمگون و چشمانی درشت و سیاه و قامتی معتدل و رویی زیبا از در درآمد. او را هیئتی نیکو و جلالی چشمگیر بود.
پدرم تا او را دید از جای برخاست و بهسوی او رفت. ندیده بودم چنین رفتاری با کسی کرده باشد. وقتی به او رسید در آغوشش کشید و روی و سینه و شانههایش را بوسید و دستش را گرفته بر مصلای خود نشانید و خود پهلوی او درحالیکه رویش به او بود نشست. هنگام خطاب به او میگفت که جان من و پدر و مادرم فدای تو باد و من از رفتار او تعجب میکردم.
ناگاه حاجب درآمد و گفت الموفق، برادر معتمد از راه رسید. رسم این بود که وقتی موفق پیش پدرم میآمد ابتدا مأموران تشریفات و محافظان او داخل میشدند و در دو صف میایستادند تا وارد شود. پدرم مشغول صحبت بود که چشمش به غلامان ولیعهد افتاد. پس به حاجبان گفت ابومحمد را از پشت صفها راهنمایی کنید که این مرد یعنی ولیعهد را نبیند. آنگاه هر دو از جای برخاستند. پدرم ابومحمد را در بر گرفت و تودیع کرد و او از مجلس بیرون رفت.
بعد از نماز عشا که پدرم کارها و گزارشهای خود را برای خلیفه مرتب کرد من در برابرش نشستم. پرسید آیا کاری داری؟ گفتم آری اگر اجازت دهی. گفت اجازه دادم. گفتم مردی که امروز صبح اینهمه به او جلال و احترام میکردی و خود و پدر و مادرت را فدای او میکردی کیست؟ گفت ای پسرک من این امام رافضیان حسنبن علی معروف به ابنالرضا است و بعد از اندکی سکوت گفت اگر خلافت از دست بنیعباس برود در بنیهاشم هیچکس شایستهتر از او برای خلافت نیست. او بهخاطر فضل و عفاف و خویشتنداری و زهد و عبادت و اخلاق پسندیده و صلاح شایسته این مقام است. پدرش نیز مردی بزرگ و کریم و بخشنده و اصیل(جزل) و نبیل و فاضل بود.
احمدبن عبیدالله افزود از هر یک از بنیهاشم و سران سپاه و دولتمردان و قضات و فقها و سایر مردم که درباره ابومحمد سؤال میکردم همان پاسخ را میشنیدم و دوست و دشمن در ستایش او متفقالقول بودند.»
این روایت، دلیل محکمی است بر اینکه چرا یگانه فرزند آن حضرت یعنی مهدی منتظر(عج) را در هنگام وفات آن حضرت، از انظار مخفی نگاه داشتند زیرا در آن زمان خلافت عباسی بر اثر ضعف شدید خلفا و ناشایستگی ایشان درمعرض خطر بود و غلامان بر دربار خلافت مسلط بودند و امر و نهی به دست او بود.
از سوی دیگر در همان سالها شورش صاحبالزنج در بصره و قیام یعقوببن لیث صفار در ایران روی داد و خلافت در معرض تهدید قرار گرفت؛ بنابراین وجود شخصی مانند امام حسن عسکری(ع) و فرزند او برای عباسیان بسیار ناگوار بود، چون میدانستند که اگر حادثهای پیش آید و در آن، جمعی از عباسیان از میان بروند هیچکس شایستهتر از علویان و در میان آنها شایستهتر از امام و خاندانش برای خلافت نخواهد بود.
منابع:
«بحارالأنوار الجامعة لدرر أخبار الأئمة الأطهار علیهم السلام»، جلد ۵۰
ایسنا
انتهای پیام/ن |