کد خبر: 209978                      تاريخ انتشار: 1403/08/30 - 12:00
شبهای طولانی پاییز و زمستان در کرمانشاه
روایتی از غرب طبیعت و کسالت انسان
 
در کوچه‌های تاریک و سرد آن زمان، نور چراغ‌قوه‌ها مانند تیری دل سیاه شب را می‌شکافت. متل‌ها و قصه‌ها، گاهی هم گورانی که آوای اصیل هوره بود، محافل را رونق می‌بخشید. با چای هیزمی و گردوهای پرچرب یا انارهای آبدار که برای نگهداری بهتر، با قسمتی از شاخه شکسته به تیرهای چوبی سقف خانه آویزان کرده بودند، از میهمانان پذیرایی می‌شد.
 
به گزارش خبرنگار خبرگزاری زنان نیوز از کرمانشاه / در گذشته، زمانی که بخش زیادی از زندگی هنوز طبیعی بود و هوای گلین ما چیزی شبیه به امروز خلخال یا اردبیل بود، سالیانه حداقل ده بار برف سنگینی می‌بارید. علاوه بر این، باران‌های مداوم و سرماهای استخوان‌سوز، بخش زیادی از گردوها را برای نرمینه و یا گردو و خرمای شب‌های زمستان نگه می‌داشتند. آشپزی و گرمایش در آن زمان کاملاً هیزمی بود و شب‌نشینی‌های زمستان و پاییز همیشه برقرار بود. دوستان و اقوام در این شب‌نشینی‌ها و میهمانی‌ها جمع می‌شدند و فانوس‌ها و چراغ‌های توری محافل را روشن می‌کردند.
در کوچه‌های تاریک و سرد آن زمان، نور چراغ‌قوه‌ها مانند تیری دل سیاه شب را می‌شکافت. متل‌ها و قصه‌ها، گاهی هم گورانی که آوای اصیل هوره بود، محافل را رونق می‌بخشید. با چای هیزمی و گردوهای پرچرب یا انارهای آبدار که برای نگهداری بهتر، با قسمتی از شاخه شکسته به تیرهای چوبی سقف خانه آویزان کرده بودند، از میهمانان پذیرایی می‌شد. در آن زمان، کسی از فرش و مبلمان و ماشین و خانه‌های آنچنانی صحبت نمی‌کرد و تمام قصه‌ها و افسانه‌ها نهایتاً با پیروزی خوبی بر بدی خاتمه می‌یافت.
شب‌های برفی، هوا ساکت و سنگین و تقریباً روشن بود. از لوله بخاری‌های هیزمی، دود غلیظی میان بلورهای برف به آسمان می‌رفت و بر هر پشت بام، چند نفر نوبتی برف‌روبی می‌کردند و هر از چندگاهی دستانشان را کنار لوله بخاری گرم می‌کردند. کوچه‌ها پر از برف و یخ می‌شد و چکمه‌های یخ‌شکن کفش ملی پای هر بزرگ و کوچکی خودنمایی می‌کرد. گاهی شب‌ها آسمان ابری بود، اما صبح که بیدار می‌شدیم، دشت و دمن پوشیده از برف بود. خنده و شور و شوق بچه‌ها از تماشای جست و خیز سگ‌ها میان برف تمامی نداشت و می‌گفتند برف خالوی (دائی) سگ‌هاست!
این شعر کردی در روزهای برفی از بزرگ و کوچک شنیده می‌شد:
ترخینه وبانه کوانیه
وفر وبانه خانیه
امروز، به دلیل دوری بشر از طبیعتی که وجودش جزئی از آن است و از همه مهم‌تر تغییر اقلیم و تخریب محیط زیست، افسردگی و خودکشی شاه کلهٔ واکنش روان انسان‌ها به این فجایع می‌باشد. در بعد جسمی نیز، بیماری‌هایی نظیر سرطان، پوکی استخوان و آرتروز، فاصلهٔ تولد و مرگ را پر از رنجی جان‌فرسا کرده است. اینجاست که ثابت می‌شود طبیعت برای بشر نیست، بلکه این انسان است که باید برای طبیعت باشد. باید هوای درخت و آب را داشته باشد و محیط زیست را آلوده نکند. زیرا نهایتاً طبیعت ما را به دامن خود می‌خواند تا خاک شویم و از خاکمان، درخت و گیاه و کرم و باکتری منفعت ببرد، همان‌طور که ما در طول عمرمان از آنها منفعت بردیم.
مادر همهٔ ما و هر آنچه رویش می‌کند و نفس می‌کشد، زمین است. بیایید با زمین و سایر اعضای این خانواده مهربان باشیم تا این دایهٔ رئوف عصبانی نشود و ما را بیرون نکند. اعصاب خود را با کاشت درختان، به‌ویژه بلوط در کوه‌ها، یا گل و گیاه و یا پرورش حیوانات خانگی تعدیل ببخشید، زیرا ما در اصل با اینها همزیستی و قرابت نزدیک داشته‌ایم. سگ اصحاب کهف، یا خر عزیز، یا کشتی نجات‌بخش جماد و نبات نوح، یا باغ زیتون و خرمای علی، یا انار و هوم زرتشت و هزاران نمونه دیگر، سند این ادعاست.
علی زمان خانمحمدی