کد خبر: 213287                      تاريخ انتشار: 1403/11/13 - 12:43
قصه مردانی که هنوز از آنها چیزی نمی دانیم
 
هجدهمین پاسداشت ادبیات جهاد و مقاومت با محوریت حماسه‌ مجاهدت مقنّی‌های یزدی و با انتشار تقریظ حضرت آیت‌الله‌العظمی‌خامنه‌ای بر کتاب «معبد زیر‌‌زمینی»، یازدهم بهمن‌ماه ۱۴۰۳ در روستای رکن‌آباد میبد استان یزد برگزار می‌شود.
 
نقش‌آفرینی مقنّی‌های یزدی در برخی عملیات‌های بزرگ به‌ویژه «فتح‌المبین» یکی از زوایای کمتر دیده‌شده دفاع مقدس است. این قشر با هنر و تخصص خود در حفر تونل‌ها و سازه‌های زیرزمینی، سهم بسزایی در پیش برد عملیات‌های جنگ داشته‌اند.
هجدهمین پاسداشت ادبیات جهاد و مقاومت با محوریت حماسه‌ مجاهدت مقنّی‌های یزدی و با انتشار تقریظ حضرت آیت‌الله‌العظمی‌خامنه‌ای بر کتاب «معبد زیر‌‌زمینی»، یازدهم بهمن‌ماه ۱۴۰۳ در روستای رکن‌آباد میبد استان یزد برگزار می‌شود.
رمان «معبد زیر‌‌زمینی» داستان زندگی شهید «غلام‌حسین رعیت رکن‌آبادی» مقنّی یزدی است که تبحر او در حفر کانال باعث می‌شود مورد توجه فرماندهان نظامی در زمان جنگ قرار بگیرد.
رسانه‌ KHAMENEI.IR به همین مناسبت در گفت‌وگویی با خانم معصومه میرابوطالبی، نویسنده کتاب «معبد زیرزمینی» به چگونگی شکل‌گیری ایده نوشتن کتاب، چالش‌ها و سختی‌های نگارش داستان و بازخوردهای تأثیر شخصیت شهید بر خوانندگان کتاب پرداخته است.
به‌عنوان سؤال اول اگر موافق هستید به سراغ ایده‌ی اصلی کتاب برویم. بفرمایید که ایده کتاب چگونه به شما رسید و چگونه ساخته و پرداخته شد؟
هنگامی که کنگره‌ی شهدای دفاع مقدس قم قرار بود برگزار شود، در دفتر جمکران شهدایی را که داستان جذابی داشتند معرفی کردند و قرار شد که هر کدام از دوستان نویسنده یک شهید را انتخاب کنند و درباره‌ی آن بنویسند. ازآنجاکه بنده اصلاً حوزه‌ی کاری‌ام دفاع مقدس نبود و همیشه محوریتم در داستان‌نویسی هیجانی و ماجراجویانه بود، در این جلسه شرکت نکردم. یکی از دوستانی که در این جلسه شرکت کرده بود، بعد از جلسه به من زنگ زد و چند تا سوژه را به من معرفی کرد تا اینکه به اسم شهید غلام‌حسین رعیت رسید. گفتم من این شهید و خانواده‌شان را می‌شناسم و از بزرگان روستای رکن‌آباد و مقنّی‌ها شنیده بودم که شهیدی بوده که مقنّی بوده و در دوران دفاع مقدس کارهای برزگی انجام داده است. خیلی خواهش کردم که اجازه دهند داستان این شهید را من بنویسم ولی گفتند که این سوژه واگذار شده است؛ اما در نهایت به‌لطف همین شهید بزرگوار این کتاب روزی و قسمت بنده شد.
عنوان کتاب هم جالب است طوری که اگر کسی نام کتاب را ببیند گمان نمی‌کند که با یک رمان دفاع مقدسی مواجه است. از روند پژوهش این سوژه بفرمایید.
شهید اصالتاً رکن‌آبادی هستند؛ اما چون ساکن قم بودند از قم اعزام شدند. رکن‌آباد از توابع استان یزد و شهرستان میبد است. من خودم هم اهل آنجا هستم. وقتی که ماجرای قنات و جوی پیش می‌آید، شهید می‌روند رکن‌آباد و مقنّی‌ها را از آنجا با یک مینی‌بوس می‌آورند قم و از قم اعزام می‌شوند. به همین دلیل پژوهش‌ها عمدتاً در استان یزد اتفاق افتاد و از مقنّی‌هایی صورت گرفت که همراه ایشان بودند. البته بعضی‌هایشان در دوران دفاع مقدس شهید شده بودند، بعضی‌هایشان هم که بعدها به‌خاطر کهولت سن فوت کرده بودند.

برخی هم در زمان همراهی با شهید نوجوان بودند و تازه کنکور داده بودند و دیپلم گرفته بودند. اینها مقنّی‌هایی بودند که حضور داشتند و من با ایشان مصاحبه کردم. مصاحبه‌هایی که از آنها گرفتم خیلی به من کمک کرد. از این میان، مصاحبه‌ با سرتیپ دوم احمد آرام که مسئول مقر ارتش بود، بسیار کمک‌کننده بود. ایشان در جریان تمام فرآیند حفر این تونل و اقدامات شهید قرار داشت. مخصوصا اینکه در محدوده‌ی عملیات، دیگر بقیۀ مقنّی‌ها نبودند و فقط خود شهید بوده و نیروهای ارتش. بعد از مصاحبه‌ها موزه‌ی آب یزد را دیدم و اطلاعاتی دربارۀ مقنّی‌ها و وسایلی که به کار می‌بردند کسب کردم. به این نحو سعی کردم داستانی باورپذیر بنویسم.

شما در کتاب چقدر به اصل قصه پایبند بودید و چقدر در بعد دراماتیک قصه دست بردید؟
شهید غلام‌حسین رعیت یک عده مقنّی را می‌برند تا کانال حفر کنند. در خود حفر کانال مشکلات و کمبود امکاناتی داشتند. می‌خواستم همه‌ی این ماجراها را بگویم. ولی مشکلی که در روایت داشتم این بود که شب عملیات از بین مقنّی‌ها فقط خود شهید حاضر بوده است و نمی‌دانستم به چه بهانه‌ای روایت را بکشم که شب عملیات را هم نشان بدهم. این بود که مجبور شدم الیاس، شخصیت اصلی این رمان، را خلق کنم تا در کنار شهید شخصیت او کم‌کم رشد پیدا کند.
ینجاست که می‌ببینیم همراهی با انسانی والامقام که خودش را برای وطنش به آب‌وآتش می‌زند، باعث می‌شود جوان هجده‌ساله‌ای که اینقدر سرکوب و تحقیر شده به چه رشدی برسد. این معبد زیرزمینی، تونلی نبود برای آزادکردن زمین، تونلی بود برای رشد آدم‌ها که از فرش به عرش برسند. لذا تمام ماجرای تونل و مشکلات آن، و ماجرای شهید و اعزامش همگی واقعی هستند.

از مشکلات تولید کار هم بگویید.
یکی از مشکلات، کم‌کاری و عدم پژوهش در این موضوع جذاب بود. دوم عدم دسترسی به تونل و مشاهدۀ آن بود چراکه در سیل‌های اخیر خوزستان از بین رفته بود. حسرت خوردم که چرا این جاهای دیدنی محافظت نمی‌شوند و از بین می‌روند. همچنین ما مقنّی‌هایی داشتیم که به‌خاطر کهولت سن فراموشی گرفته بودند یا فوت شده بودند. باز حسرت خوردم که آن خاطرات ثبت نشده‌اند.

در کتاب وارد بُعد شخصی خود شهید رعیت هم شدید؟
بله. اثری که شهید روی الیاس می‌گذارد و رابطه‌ی مرید و مرادی بین این دو شکل می‌گیرد، جای خالی پدر را برای الیاس پر می‌کند؛ پدری که فقط حامی نیست و سخت‌گیری‌هایش باعث رشد فرزند می‌شود. این خصلت پدرانه از ویژگی‌های شهید رعیت بود. او از تمام مقنّی‌ها حمایت می‌کرد و هواخواهشان بود. خودش همیشه جلو بود. خیلی وقت‌ها بقیۀ مقنّی‌ها می‌گفتند چون در تونل بودند و هوا کم بود و سر تا پا گلی بودند، بیرون می‌آمدند برای استراحت و نفس‌کشیدن؛ ولی خود شهید بیرون نمی‌آمد. همه به مرخصی می‌رفتند ولی ایشان بدون خستگی کار می‌کرد و می‌گفت این کار، کار من است. وقتی هم آدم‌ها این تعهدش به کار را می‌دیدند، کلامش روی آنها اثرگذار بود.

خودتان کدام قسمت از کتاب را خیلی دوست داشتید؟
یک جای کتاب را که پرتنش و هیجانی بود خیلی دوست داشتم. الیاس به دختر دایی‌اش علاقه‌مند است. نامه‌ای از طرف مادر برای الیاس می‌آید. ازآنجاکه مادر الیاس سواد ندارد، پسر همسایه آن را نوشته است. پسر همسایه نامه را یک خط در میان از زبان خودش می‌نویسد. یک خط از زبان مادر می‌نویسد، یک خط از زبان خودش. از زبان مادر می‌گوید مواظب خودت باش، اینجا همه چیز خوب و آرام است، خط بعدی می‌گوید مادرت دروغ می‌گوید اینجا نیایی‌ها، اگر این طرف‌ها پیدایت شود دایی‌ات می‌خواهد کله‌ات را بکند. بعد دوباره یک خط از طرف مادر می‌نویسد، و خط بعدی می‌نویسد مگر نمی‌دانی فلانی رفته خواستگاری دختر دایی‌ات و او هم گفته نه. بعد هم نوشته بود راهی پیدا کن که من هم بیایم جبهه؛ به مادرت نمی‌گویم که اینها را نوشتم، تو هم نگو. من این قسمت کتاب را خیلی دوست داشتم.

مخاطبان اثرتان تاکنون بیشتر از چه گروه‌هایی بوده‌اند؟
خیلی دوست داشتم مخاطبان این کتاب جوانان باشند. جوان‌های الان ما که همه‌جور داستان را می‌خوانند، دوست دارند فضای مختلفی را تجربه کنند. من دوست داشتم که یک کار دفاع مقدس بخوانند که هم هیجانی و ماجراجویانه باشد و هم با یک سری مفاهیم و اتفاقات آشنا بشوند. فکر می‌کنم این اتفاق هم افتاد.

اگر نکتۀ دیگری در مورد کتاب هست بفرمایید.
خیلی خوشحالم که این کتاب در حال دیده شدن است. دوست داشتم خیلی اتفاق‌های خوب برای این کتاب بیفتد؛ نه به خاطر خودم و نه به خاطر کتاب، بلکه به خاطر شهید غلام‌حسین رعیت. اسم ایشان قطعا در تاریخ به‌خاطر کاری که کرده‌اند ماندگار است، ولی دوست داشتم اسم ایشان در ذهن آدم‌ها هم باشد و بدانند که آدم‌هایی بوده‌اند که به‌خاطر خاکشان چه کار کرده‌اند و واقعاً از همه‌چیزشان گذشتند و کاری کردند که نشدنی به نظر می‌رسید. این چیزی بود که من دوست داشتم در این کتاب اتفاق بیفتد و در نهایت دیده بشود و خوانده بشود.