کد خبر: 214584                      تاريخ انتشار: 1403/12/13 - 19:01
دهه شصتی‌ها نسل سوخته‌اند یا نودی‌ها؟
 
مادر دهه شصتی، مادری است از نسل امید و صبوری، نسلی که به تنهایی کوله‌بارش را بر دوش می‌گذاشت، به مدرسه می‌رفت و به تنهایی الفبای فارسی را می‌آموخت؛ نه توقع نوازش‌های مادرانه و پدرانه امروزی را داشت و نه توقع کیف و کفش و لباس، چون یاد گرفته بود قانع باشد.
 
مادرانشان نیز سواد مادران امروزی را نداشتند تا تمام‌وقت خود را صرف آموزش کودکان خود کنند؛ از سویی دیگر، نهایت توجه مادران آن نسل خلاصه می‌شد به یک فریاد ساده مادرانه. پدرانشان هم که فقط نان‌آور خانواده بودند، کمتر در جمع خانواده حاضر و ناظر بودند؛ حتی نمی‌دانستند فرزندانشان کلاس چندم هستند.
می‌گویند دهه پنجاه و شصتی‌ها نسل‌های سوخته‌اند؛ نسلی که کسی آنها را تا مدرسه بدرقه نکرد و با خودروهای شخصی به استقبالشان نیامد؛ در هیچ کلاس فوق‌برنامه‌ای ثبت‌نام نشدند؛ به کلاس موسیقی، استخر، زبان و ... نرفتند؛ سرگرمیشان فقط بازی در کوچه‌پس‌کوچه‌های محله‌های قدیمی بود یا نهایت در حیاط خانه‌های نقلی.
با همه این‌ها، دهه شصتی‌ها به معنای واقعی، کودکی کردند و معنا و مفهوم دوست، همسایه، نان و نمک، خانه و مدرسه را در همان سنین کودکی با همه سادگی‌هایش درک کردند؛، درکی که همراه با شادی، هیجان، دلخوشی، بازی و زیبایی بود.
نسل سوخته، نسلی است که در اوج کودکی از صبح تا عصر درگیر آموزش می‌شود، صبح‌ها در مدرسه و گاه در حیاط‌های کوچک مدارس گشتی می‌زند و ظهر به خانه‌های آپارتمانی چوب‌کبریتی می‌آید؛ مادر خسته‌ای را می‌بیند که یا شاغل است یا خسته از کار خانه.
مادری که باید به‌نحو احسن نقش مادری‌اش را ایفا کند اما بخشی از وقت و انرژی خود را صرف ساعت‌های طولانی آموزش فرزندش می‌کند و وقتی برای مادرانگی‌هایش نمی‌ماند. وضعیت زمانی بد و بدتر می شود که چینین مادری شاغل هم باشد.
گاهی دلم برای کودکم تنگ می‌شود؛ گویا سال‌های سال است او را ندیده‌ام؛ با اینکه در کنارم است اما می‌دانم نمی‌توانم کودکانه‌هایش را هر روز و هر ثانیه مشاهده کنم؛ دلم می‌خواهد یک‌ روز، دلِ سیر او را ببینم و غرق شیطنت‌های کودکانه‌اش شوم و بر سرش فریاد نزنم، بیا درس داری!
وقت و زمانی برای مادرانگی‌ام ندارم؛ برای کودکی‌هایش هم وقت ندارم؛ حتی وقتی ندارم از دردل‌های کودکانه‌اش بگوید؛ اینکه روزش چگونه بوده؟ خوب یا بد؟ هر زمان می‌خواهد لب بگشاید و با زبان کودکانه‌اش از روزهای مدرسه و دوستانش بگوید، می‌گویم بگذار برای بعد، الان باید درس بخوانی؛ اما مگر کودک، همیشه ۶ یا هفت ساله می‌ماند؟
این روزها می‌گذرد و وقتی چشم باز می‌کنی، می‌بینی به راحتی الفبای فارسی و ریاضی را آموخته اما از الفبای زندگی، آغوش گرم خانواده و ... خاطره چندانی ندارد؛ آن وقت است که دلت برای آن روزها تنگ می‌شود؛ اما افسوس که دیگر آن روزها باز نمی‌گردد.
همه آن‌روزهایِ سال تحصیلی، خلاصه‌شد به درس و مشق. خانواده‌ها هم درگیر این فضا شده‌اند؛ هر کسی جای خود ننشسته؛ مادر باید معلم زندگی باشد نه معلم آموزش؛ کودک نیز در کنار آنچه باید بیاموزد، باید کودک باشد و کودکی کند.
باید پرسید چرا آموزش به این حد و اندازه به خانواده‌ها واگذار شده است؟ مگر در گذشته این چنین بود؟ آیا این کودکانِ «آلفا» و «زدی» فقط آموزش الفبای فارسی و ریاضی نیاز دارند یا شادی، بازی و آموزش مهارت‌های زندگی هم می‌خواهند؟ که البته همه این‌ها در حد شعار در برخی مدارس اجرا می‌شود.
چرا کودکان ما و حتی والدین، از درس و آموزش خسته‌اند؟ چرا وقتی مادری فرزندش را تنبیه می‌کند به او می‌گوید: حواست باشد، روزهای تعطیل هم باید به مدرسه بروی در حالی که باید عکس آن اتفاق می‌افتاد.
آیا به این فکر کرده‌ایم که در دنیای کودکانهِ نودی‌ها چه می‌گذرد؟ آیا او نیازمند فضای شاد آموزشی نیست؟ چرا باید خاطرات کودکی او در کلاس‌های خشک درسی مدرسه، زبان، موسیقی و ... ساخته شود؟
دنیای کودکانِ دهه نودی، دنیای تنهایی است؛ دنیای بدون خواهر یا برادر، دوست و و رفیق. کودکان تک فرزندی که در کودکی، بازی نداشتند و فضای مجازی جای آن را گرفته؛ کودکِ تک‌فرزند حتی با انبوهی از توجه و امکانات، تنهاست؛ آیا او این توجه و امکانات را می‌خواهد یا نیازهای دیگری غیر از آموزش، گوشی‌های آنچنانی، اتاق مجهز و ... ؟ کجای کار اشتباه است؟ برای دنیای این نسل چه باید کرد؟ حال به این بیندیشید که آیا دهه شصتی‌ها نسل سوخته‌اند یا نودی‌ها؟
ایرنا
انتهای پیام/م