یک روز با سالمندان مرکز مهرجویان اهواز
اگر بنا را بر محبت به فرزندانتان بگذارید، محبت می بینید
در خانه سالمندان که باشی دیگر فرقی نمی کند دکتر هستید یا خانه دار. هنرپیشه ای معروف هستید یا کارگر روز مزد. همه در کنار هم نشسته ایم و خاطرات زندگی مان را مرور می کنیم.
1403/07/18 - 08:44
تاریخ و ساعت خبر:
198920
کد خبر:
به گزارش خبرگزاری زنان ایران - از خوزستان، طی دیداری که بسیج جامعه زنان سپاه حضرت ولیعصر(عج) استان خوزستان از سرای سالمندان مهرجویان اهواز به عمل آورد، مسئول این مرکز با بیان اینکه خانه سالمندان چه برای کسانی که خانواده دارند و چه کسانی که ندارند، مکان امنی است، گفت: سالمندانی که فرزند ندارند نسبت به افرادی که صاحب فرزند هستند آسیب روحی کمتری را تجربه می کنند و با سرعت بیشتری خود را با این محیط وفق می دهند.
انتظار خزعلیان افزود: در مرکز مراقبتی شبانه روزی سالمندان مهرجویان 50 بانوی سالمند، نگهداری می شود که به صورت هفتگی خدمات پزشکی دریافت می کنند.
وی ادامه داد: این مرکز 10 بانوی بدسرپرست دارد که از این تعداد، 2 نفر مجهول الهویه هستند و نام و نشانی از خود ندارند.
-با وجود ابتلا به بیماری فراموشی اما اشعار سعدی را از بَر بود
مریم معلم ادبیات بود. به محض ورود به اتاقش و دیدن من، چهره اش مانند گل شکفت. انگار که روزها منتظر بود تا کسی بیاید و چند کلامی با هم گپ و گفت بزنند. با خوش رویی شروع به احوال پرسی کرد و بلافاصله بیت به بیت تعدادی از اشعار حافظ و سعدی را برایم خواند. یک لحظه جا خودم. چون قبل از دیدارمان گفته بودند که کمی دچار بیماری فراموشی شده است اما بدون وقفه و رسا شعرها را سلیس و روان به زبان جاری کرده و از او یک بانوی موقر و ادیب ساخته بود.
می گفت اهل ادبیات و شعر و داستان است. در محیط ادبی رشد کرده و پر و بال گرفته است. سه پسر و دو دختر داشت که گاهی به او سر می زدند. وقتی درباره علت آمدنش به اینجا پرسیدم، گفت در خانه معذب بودم و فکر می کنم تصمیم درستی گرفتم.
در پاسخ به این سوال که چه توصیه ای برای فرزندانتان دارید، بیان کرد: به فرزندانم توصیه می کنم که نماز و عبادت هایشان را فراموش نکنند، هیچوقت دروغ نگویند و کسی را اذیت نکنند.
-اگر بنا را بر محبت به فرزندانتان بگذارید، محبت هم می بینید
به سراغ یکی دیگر از اتاق ها رفتم. گلبهار خانم 72 سال داشت. حدود 40 سال کارمند سازمان تامین اجتماعی بود. از نحوه نشستنش مشخص بود که پاهایش از حالت عادی خارج شده است.
- خانم زارعی چند سال اینجا هستید؟
- 12 سال
- چند فرزند دارید؟
- چهار دختر و سه پسر دارم.
- چه شد که به اینجا آمدید؟
- خواست خدا بود. به واسطه سکته مغزی از ناحیه کمر به پایین دچار عارضه شدم. تصمیم خودم بود که به اینجا بیایم. فرزندانم قدرم را می دانند و مرا دوست دارند. یکی از دخترهایم هر شب به من سر می زند و برایم شام می آورد.
- آرزوی شما برای فرزندانتان چیست؟
- آرزو می کنم که فرزندانم همیشه سالم و نوه هایم هم به مراد دلشان برسند.
- چه توصیه ای برای پدر و مادرها دارید؟
- خوبی و محبت پدر و مادر دست خودشان است. اگر به اولادشان برسند و بنا را بر توجه گذاشتند، خوبی می بینند و حلقه رفاقت دور آنها شکل می گیرد ولی اگر عاطفه به خرج ندهند، نباید توقع رسیدگی داشته باشند. اینجا خانه دوم من است و من احساس سالمندی نمی کنم.
بعد از چند دقیقه ای که با گلبهار خش و بش کردم، راهی اتاق دیگری شدم. تعداد بیشتری از دختران و مادران سالمند در یک محوطه به نسبت بزرگ دور هم نشسته بودند. یکی از مادرها مرا کناری کشید. یاس عمیقی در نگاه و گفته هایش بود. شروع کرد به درد و دل کردن. گفت تنها دلخوری من در طول این سال هایی که گذشت این بود که حتی یک نفر هم به سراغ من نیامد. دریغ از این همه تجربه اندوخته. هم من و هم حافظه ام پیر شده ایم. در این چهار دیواری کسی را ندارم که به او بگویم" گل به گل چینم و تعریف کنم روی تو را / ز کجا غنچه بچینم که دهد بوی تو را "
انتهای پیام/م
بازگشت به ابتدای صفحه