همسر شهید صفر حاج محمدی گفت: همسرم عاشق شهادت بود و برای پیمودن این مسیر سر از پا نمیشناخت دو بار به صورت داوطلبانه عازم جبهه شد و سومین بار که به جبه اعزام شد طعم هشت سال اسارت توسط رژیم بعث عراق را چشید سپس هشت سال در رختخواب بود تا اینکه به درجه رفیع شهادت نائل آمد.
به گزارش خبرگزاری زنان ایران - از گلستان، به روستای زیبای والش آباد که رسیدیم به سمت منزل عروس شهید صفر حاج محمدی حرکت کردیم زنگ درب خانه را زدیم و عروس خانم درب را به روی ما باز کردند وارد حیاط که شدیم پراز گلهای زیبا و رنگارنگ را مشاهده کردیم که بوی عطر آن تا هفت کوچه آنطرف تر به مشام میرسید.
بعد از احوالپرسی باب سخن را با مریم بیگم حسینی «همسر شهید حاجی محمدی» آغاز میکنیم.
سمیرا رجبی:
مریم بیگم حسینی همسر شهید «حاج صفر حاج محمدی» گفت: وقتی تازه انقلاب شده بود ما در شهر فاضل آباد سکونت داشتیم و تازه راهپیماییها توسط مردم انقلابی شکل گرفت و من و همسرم در این راهپیمایی ها شرکت میکرديم.
همسرم آن زمان نیروی ارتش بود و از آن طریق دو بار به صورت داوطلبانه برای رفتن به جبهه عازم کردستان شد.
وی ادامه داد: همسرم برای اولین بار حدود 2 الی سه ماه در جبهه بود و در این مدت از طریق نامه با هم ارتباط داشتیم برای بار دوم به مدت یک ماه به صورت داوطلبانه به کردستان اعزام شد و سپس به خانه برگشت.
حسینی با بیان اینکه همسرم به شدت عاشق شهادت بود، افزود: همسرم برای سومین بار از سوی ارتش به جبهه اعزام شد اما رفتن همانا و برگشتن همانا، وقتی همسرم به جبهه رفت متوجه شدم باردارم برای اطمینان به بیمارستان علیآباد کتول رفتم و آزمایش دادم که جواب آزمایش مثبت بود.
چند ماه گذشت و هیچ خبری از همسرم نبود یکی میگفت اسیر شده و دیگری میگفت مفقودالاثر و برخی میگفتند شهید شده است 6 ماه در بی خبری به سر بردیم تااینکه همسرم از طریق رادیو بعث عراق صحبت کرد و گفت در فلان تاریخ در کشور عراق اسیر شدم.
همسر شهید ادامه داد: به محض شنیدن این خبر فورا به پادگانی که همسرم در تهران به جبهه اعزام شده بود، رفتیم دیدم عکسهای همسرم همه جا منتشر شده و همانجا به من خبر دادند که اسارت همسر شما توسط رژیم بعث عراق صحت دارد.
عنایت ائمه اطهار (ع) به اسیر مجروح ایرانی / وقتی پای آماده قطع شدن با عنایت امام حسین(خ) شفا گرفت
همسر شهید حاج محمدی خاطرنشان کرد: چندین ماه از همسرم هیچ خبری نبود تا اینکه بعد از هشت ماه، نامه اسارتش به دستمان رسید که گفته بود اینجا با تن مجروح، اسیر شدم و بدنم پر از ترکش است موقع اسارت به دلیل شدت جراحت از ناحیه پا، میخواستند پایم را قطع کنند شب خواب دیدم فرزندم حمید در آغوشم هست و یک آقای نورانی قد بلند و رشیدی، سوار بر اسب سپید به سمتم میآید.
در خواب دیدم این آقای نورانی مزار امام حسین(ع)، حضرت علیاصغر(ع) و حضرت علیاکبر(ع) و 12 تن را به من نشان داد، به ایشان عرض کردم آقاجان پایم درد میکند گفت خوب میشود، دوباره گفتم نمیتوانم راه بروم پایم به شدت درد میکند مجددا ایشان فرمودند پایت خوب میشود ناگهان از خواب پریدم و دیدم اثری از بیماری در من وجود ندارد.
در حالی که دکتر اتاق عمل را آماده کرده بود پایم را معاینه کرد و گفت پای شما هیچ مشکلی ندارد و میتوانی بروید.
در حالی که همسر شهید با لهجه زیبایش از خاطرات همسرش برایمان تعریف میکرد خانم تجری عروس این شهید رشته کلام را به دست گرفت و گفت: قبل از اینکه شما بخواهید به دیدار ما بیایید من خواب دیدم حضرت آقا به همراه چند نفر به روستای ما آمده و خبرنگار و عکاس هم از ایشان عکس میگیرد جمعیت بسیار زیاد بود و هرچه در عالم خواب گفتم، بگذارید من هم با حضرت آقا عکس بگیرم جمعیت اجازه نمیداد و ناگهان از خواب پریدم و امروز که شما را دیدم خوابم تعبیر شد.
لحظه ای که در پیکر ایران اسلامی عطر پیچید!/ پایان 10 سال اسارت در اردوگاه بعثی ها
همسر شهید حاج محمدی در گفت و گو با خبرنگار زنان ایران افزود: عراقیها، همسرم را بسیار شکنجه میدادند به گونهای که بدنش را با سیگار داغ میسوزاندند و جای سوختگی بر بدن همسرم مانده بود.
وی با بیان اینکه انقلاب اسلامی به راحتی به دست نیامده است، گفت: خدا رحمت کند حاج آقا ترابی را که همیشه همسرم از او تعریف میکرد و میگفت وقتی در اسارت بودیم به طور مخفیانه ایشان به ما قرآن کوچک میداد تا در خلوت بخوانیم و با خدا نجوا کنیم.
همسرم 10 سال طعم اسیری را چشید و بعد از آن به میهن بازگشت.
وی از خاطرات لحظه آزادی اسرا به میهن گفت: آن زمان مستاجر بودم و در حال کاشی کردن آشپزخانهمان بودیم که به ما خبر دادند آزادهها به میهن بازمیگردند.
چه لحظه قشنگی بود همه جا عطر خبر خوش آزادی اسرا به میهن عزیزمان بود مردم روستای والش آباد از سر خط روستا جمع شدند و این جمعیت تا کوچه ما ادامه داشت همه غرق در شادمانی و سرور بودیم یک طرف بوی اسپند و دود و طرف دیگر مشغول قربانی کردن گوساله و گوسفند بودند.
قرآن ؛ تنها یادگاری آزاده جانباز حاج صفر حاج محمدی
لحظهای سکوت همه جا را فرا گرفت اشک در چشمان مریم بیگم حلقه زد و اشکها آرام آرام بر گونههایش جاری شد و گفت: همسرم وقتی به میهن بازگشت اولین حرفی که بر زبان جاری کرد این بود رهبرم را میخواهم ببینم.
حسینی ادامه داد: همسرم وقتی از اسارت بازگشت آنقدر ضعیف شده بود که اصلا نمیشد او را شناخت به قدری ضعیف و لاغر شده بود که به هیچ وجه او را نشناختم بلند گفتم صفر جان منم مریم، من را میشناسی! از آن طرف فرزندانم وقتی به استقبال پدرشان رفتند مدام گریه میکردند و همسرم بلند شد و گفت بله شناختمت و همه با هم گریه کردیم.
همسرم به قدری ضعیف شده بود که حتی حال راه رفتن نداشت با خودم گفتم همسرم با این حالی که دارد حتما شهید میشود به سمت خانه به راه افتادیم تمامی اهالی روستا برای استقبال آمده بودند.
بنی صدر! مقصر اصلی تمام اسارت ها و جانباختن جوانان ایرانی در جنگ تحمیلی
همسرم بالای سکو رفت و حدود یک ساعت سخنرانی کرد و گفت، مقصر تمام اسارت دادن ها و شهید شدن ها فقط شخص بنی صدر است.
او باعث شد ما اسیر شویم و هنگامی که ما را به اسیری گرفتند نظامیان عراقی بر سر ما آب دهان ریختند دو نظامی عراقی به نامهای عقیل و میثم که شیعه بودند با ما مدارا میکردند از آنها پرسیدم چرا شما مانند دیگر عراقیها ما را شکنجه و آزار نمیدهید گفتند مادرمان ما را قسم داد و گفت اگر اسرای ایرانی را آزار و شکنجه کنید شیرم را حالتان نمیکنم.
میثم و عقیل حاج محمدی، نام هایی منتخب پدر به یاد مهربانی زندانبانان شیعه عراقی
وقتی باردار شدم همسرم گفت باید نام این دو عراقی را بر روی فرزندانم بگذاری و همین کار را کردم و نام دو فرزندم را عقیل و میثم گذاشتم.
موقعی که میخواستند ما را به میهن بازگردانند به یک یک اسرا، یک کتاب قرآن هدیه دادند و من از این کتاب آسمانی به خوبی نگهداری کردم.
از لحظه شهادت آقای حاج محمدی پرسیدم که چطور شد دعوت حق را لبیک گفتند و مریم بیگم حسینی در پاسخ گفت: بعد از سالها اسیری هشت سال حالش خوب بود و سپس مریض شد و در بستر بیماری افتاد.
او را پیش پزشک بردیم دکتر گفت به دلیل اثرات شیمیایی و شکنجههایی که تحمل کرده تمام بدنش از داخل نابود شده و کلیه هایش آسیب دیده که باید عمل شود.
همسرم را در بیمارستان بقیهالله تهران بستری و کلیه او را عمل کردیم بعد از مدتی دوباره بدنش ورم کرد دوباره عمل جراحی شد و بعد از مدت کوتاهی مجددا بدنش ورم کرد.
اینبار او را به بیمارستان خاتم الانبیاء بردیم پزشک او را جواب کرد و گفت بدنش به شدت آسیب دیده است و او را به خانه آوردیم.
به بچههایم گفتم دیگر شما خسته شدید بروید به خانههای تان، خودم میخواهم پرستاری شوهرم را انجام دهم، هشت سال تمام از او پرستاری کردم تا اینکه کرونا گرفت و دوباره راهی بیمارستان شد او را به آی سیو بردند بعد از چند روز مرخص شد و به خانه آمد.
دوباره بعد از مدتی صدای آه و ناله اش بلند شد و گفت تمام بدنم درد میکند پسر و عروسم به سرعت همسرم را به بیمارستان بردند و به من گفتند تو استراحت کن فرزندانم دل نداشتند آه و ناله پدرشان را ببینند و از آن طرف نگذاشتند من به بیمارستان بیایم.
کمی استراحت کردم ناگهان صدای در خانه باز شد و عروس و نوهام وارد خانه شدند کمی روی سکو نشستند گفتم عروس، خوبم چرا داخل میآیی؟ اشک دور چشمان عروسم حلقه زد و گفت بابا شهید شد.
ناگهان دنیا دور سرم چرخید دادی از ته دلم کشیدم و زار زار گریه کردم باید باور می کردم همسرم برای دفاع از ناموس و امنیت کشور شهید شد و به سوی لقاءالله شتافت.
همسر شهید حاج محمدی در حالیکه بغض راه گلویش را بسته و اشکها یکی پس از دیگری سبقت میگیرند، در گفت و گو با خبرنگار زنان نیوز از گلستان افزود: تنها یادگاری که از همسرم به جا مانده قرآنی است که در زمان آزاد شدن از اسارت توسط عراقیها با خود آورد و همچنین پلاک و پوکه فشنگ و گردن بندی که با دستان خودش در زمان اسارت ساخته است.
به گزارش زنان ایران، اگر جانفشانی و ایثار شهدا نبود بدون شک با توطئه دشمنان و کینه هایی که آنان از نظام و ملت ما دارند کشور ایران را همانند سوریه و افغانستان میکردند.
باید راه و روش شهدا را ادامه دهیم زیرا امنیت و اقتدار امروزمان را مرهون فداکاریها و رشادتهای شهدای عزیزمان هستیم.
گزارش از سمیرا رجبی
انتهای پیام/*