گزارشی از اعتکاف دانش آموزان دختران تهرانی ،
در آغوش اعتکاف؛دوستیها و دعاها در نور ایمان
یکی از دخترهای معتکف تازه مکلف شده می گوید : فکر می کردم خیلی دلم برای مامان و بابا تنگ می شود اما الان که فکر تمام شدن اعتکاف را می کنم دلم برای این جا و همه بچه ها تنگ می شود . واقعا ما یک خانواده بودیم .
1403/10/27 - 08:43
تاریخ و ساعت خبر:
212700
کد خبر:
به گزارش خبرگزاری زنان ایران - منیره غلامی توکلی -با ورود به فضای دلنشین مسجد، بوی عطر عبادت و سرزندگی در هوا پیچیده است. سجادههای رنگارنگ و زیبا، مانند گلهای بهاری، در کنار هم چیده شدهاند و هر کدام داستانی از عشق و ایمان را روایت میکنند. دختران معتکف، با نگاهی معصومانه و پر از شوق، در دل این مکان مقدس به عبادت مشغولند. چشمانشان پر از نور و امید است و در هر سجده، جستوجوی خداوند را با دلهای پاک و کودکانهشان به تصویر میکشند. اینجا، جایی است که دوستیها و دعاها در کنار هم، به یکدیگر پیوند میخورند و روحانیترین لحظات زندگی را رقم میزنند.
در آخرین روز از ایام البیض به یکی از مساجد منطقه 14 تهران رفته ام تا حال و هوای معتکفین را ببینم و بنویسم!. ساعتی به اذان ظهر بیشتر نمانده است و معتکفین در حال راز و نیاز هستند، همان لحظه ورود توجه به جمعی 5 نفره جلب می شود که از چادرهای زیبا و سجاده های رنگارنگ شان می شود فهمید ، تازه مکلف شده اند. کنار یکی از ستون های مسجد گرد هم نشسته بودند فارغ از تمامی حال و هوای دنیایی و غرق لحظات ناب عبادت .. قرآن می خواندند و گاهی هم ریز لبخندی می زدند...
تا متوجه می شوند که خبرنگار هستم می گویند: خانم اجازه ! ما با هم به سوالات شما جواب می دهیم .. سوالاتم را جمعی می پرسم و می گویم هر کدام تان یک سوال را جواب دهید، می زنند زیر خنده ..
- میتونی بگی اولین باری که به مراسم اعتکاف اومدی چه احساسی داشتی؟ چه چیزهایی برات جالب بود؟
سارینا سریع می گوید : من اولین بار نیست که می آیم سال های گذشته با مامان می آمدم اما نماز و روزه به من واجب نشده بود ولی چند ماه پیش جشن تکلیف گرفتم و نماز و روزه و حجاب به من واجب شد . خیلی هیجان داشتم که با دوستانم و چادری که در جشن تکلیف سرم کرده بودم به اعتکاف بیایم . وقتی وارد مسجد شدیم، همه جا پر از نور و احساس آرامش بود. احساس کردم که یک جای خاص اومدم و سارینای همیشگی نیستم انگار بزرگ تر شدم
- در این چند روز که در مراسم اعتکاف بودی، چه چیزهایی یاد گرفتی یا چه تجربیات خاصی داشتی که فکر می کنی هرگز فراموش نخواهی کرد؟
نیکا که کمی لهجه اصفهانی دارد می گوید : ما پاییز امسال از خمینی شهر به تهران آمده ایم، نتوانسته بودم دوستان خوبی برای خودم پیدا کنم اما از وقتی به اعتکاف آمده ام دوستان بسیار خوبی پیدا کرده ام – با دست به فاطمه نورا – اشاره می کند و می گوید: ما هم مدرسه ای بودیم و اینجا با هم دوست شدیم . پدر من روحانی است و من قرآن را خوب می خوانم با هم روانخوانی قرآن و خواندن دعا را تمرین کردیم و بهترین تجربه من داشتن دوستان خوبی است که می خواهیم با هم تا دانشگاه درس بخوانیم ، دکتر شویم و به مردم نیازمند کمک کنیم .
یکی از دخترها که خود را زینب معرفی می کند درباره حس و حالش در جمع معتکفین می گوید: با اینکه مامان و خواهرم اینجا نیستند اما در جمع بچه ها احساس می کنم همه با هم یک خانواده بزرگ هستیم که هم عبادت می کنیم و هم در خیلی از کارها بهم کمک می کنیم. روز اولی که آمده بودم فکر می کردم خیلی دلم برای مامان و بابا تنگ می شود اما الان که فکر تمام شدن اعتکاف را می کنم دلم برای این جا و همه بچه ها تنگ می شود . واقعا ما یک خانواده بودیم . من خودم تا کردن چادر نماز را به یکی از بچه ها یاد دادم تا گلی که به چادرش دوخته خراب نشود و جایم را به یکی از بچه ها که دوست داشت صف اول نماز بخواند، دادم .
- می پرسم تمام ساعت روز را عبادت می کنید ؟ سوالم باعث خنده بچه ها می شود و می فهمم که بی ربط پرسیده ام.
فاطمه نورا می گوید : ما هم نماز می خوانیم و روزه می گیریم و هم نزدیک اذان دعا می خوانیم اما در طول روز بیشتر داستانهای قرآنی هم گوش می دهیم و بعضی وقتها بازی می کنیم. روز اول بیشتر ساکت بودیم و انگار نمی دانستیم چه کارهایی می توانیم بکنیم اما الان دور هم می نشینیم و خلاقیت مان گل می کند. البته که مسابقه هم برای خودمان درست کرده ایم که روانخوانی قران و حفظ سوره های جزء 30 قرآن است .
از بچه ها که جدا می شوم دقایقی بیشتر به اذان ظهر نمانده است در میانه مسجد کنار کوثر می نشینم ، کوله ای دارد که تمام بدنه اش را با عکس های کوچک شهدا پر کرده است . حال و هوای کوثر دیدنی است . می گوید که کلاس دهم است و عاشق شهدا . به نیابت از شهدا در مراسم اعتکاف شرکت کرده است . « احساس میکنم که شهدا با فداکاریهایشان مسیر زندگی ما را برای رسیدن به سعادت روشن کردند اینکه در روزهای خاص به یاد آنها باشیم ادای دین بسیار کمی است. از شهدا خواسته ام که من هم مسیر آنها را بروم و تا جوان هستم شهید شویم . »
کوثر ادامه می دهد : « من تنها به مراسم آمده ام می خواهم با دست پر برگردم . « دعا میکنم که خداوند به ما توفیق بدهد تا ادامهدهنده راه شهدا باشیم و در زندگیمان از آنها پیروی کنیم. همچنین دعا میکنم که صلح و آرامش به همه کشورهای مسلمان به ویژه غزه برگردد . اسرائیل نابود شود و سال آینده و سال های بعد آن را در بیت المقدس اعکتاف کنیم .
از کنار کوثر بلند می شوم و التماس دعایی می گویم ، حال و هوای مسجد نزدیک اذان هم دیدن دارد. سجاده ها مرتب می شود و چادر نماز ها روی سر.. انگار همه آماده حضور در یکی از با شکوه ترین میهمانی ها می شوند، برخی آخرین خطوط ادعیه را می خوانند و دست ها را به سوی اسمان بلند کرده اند . در صف اول کنار دختر خانمی می ایستم می پرسم ، این روزها مهم ترین دعای تو چه بود ؟ می گوید : « ظهور امام زمان و سلامتی پدر و مادرم اما برای نابودی اسرائیل خیلی دعا کردم، پدرم می گوید مهم ترین دعای ما انسان ها برای یکدیگر آزاد شدن از دست ظالم است ان شاء الله غزه پیروز می شود و مردم فلسطین آزاد می شوند.» بعد با صلواتی می فرستد و دستانش را با یک آمین بلند روی صورتش می کشد... قرص زیبای صورتش بوسیدنی است .
با خروج از مسجد و در حالی که هنوز صدای دعاها و نجوای معتکفین در گوشم طنینانداز بود، حس عمیقتری از آرامش و نزدیکی به خدا را تجربه کردم. نگاههای پر از امید و سرزندگی دختران معتکف، مرا به یاد ارزشهای والای انسانی و معنوی انداخت. ای کاش یکی از آنها بودم. این تجربه نه تنها روح من را جلا داد، بلکه مرا به تفکر دربارهی معنای واقعی زندگی و ارتباط با خدا و شهدا واداشت.
انتهای پیام/*
بازگشت به ابتدای صفحه