پای صحبت های بانویی که حضرت زهرا (س) خبر شهادت همسرش را به او داد

همسر شهید رفیعی گفت: پیکرش را که دیدم گویی نور تلالو می کرد. به او گفتم شهادتت مبارک. یادی از ما بکن و دست مرا بگیر. ما را تنها نگذار.
پای صحبت های بانویی که حضرت زهرا (س) خبر شهادت همسرش را به او داد
1403/05/09 - 09:00
تاریخ و ساعت خبر:
196139
کد خبر:
به گزارش خبرگزاری زنان ایران - از استان مرکزی شهرستان اراک؛ فروغ السادات خلیلی همسر شهید «خسرو رفیعی» در گفتگو با خبرنگار خبرگزاری زنان گفت: فروغ السادات خلیلی هستم. سال 1341 در اراک متولد شدم.
خلیلی درباره نحوه آشنایی با انقلاب گفت: قبل از انقلاب در کلاس قرآن خانم زین الدین شرکت می کردم. خانم زین الدین در آشنایی ما با انقلاب نقش داشتند. همچنین پدرم در حاشیه قرآنش درباره امام خمینی (ره) و انقلاب و... نوشته بود. ما آن را خواندیم و کل خانواده در این خط قرار گرفتیم.
همسر شهید «خسرو رفیعی» با اشاره به فعالیت های انقلابی اش بیان کرد: سال 57 که انقلاب اسلامی پیروز شد اول دبیرستان بودم. در تظاهرات شرکت می کردیم. به فرمان امام خمینی سال 58 عضو جهاد سازندگی شدم. در قسمت بهداشت بودم و به روستاها می رفتیم . کار واکسیناسیون و تنظیم خانواده را انجام می دادیم. حدود 2 سال و نیم تابستان ها در جهاد بودم. بعد عضو بسیج شدم و سال 61 از بسیج بیرون آمدم و دیپلم گرفتم.
خلیلی گفت: سال 61 با آقای رفیعی که طلبه بودند و به جبهه می رفتند ازدواج کردم. همه می گفتند زندگی با ایشان سخت است اما من آگاهانه انتخاب کردم.
خلیلی ادامه داد: سال 62 پسرم به دنیا آمد. 40 روزه بود که استخدام آموزش و پرورش شدم. در روستای چقاسیاه یک مدرسه راهنمایی راه اندازی شد و خودم همه کاره مدرسه شدم. در خانه پدرشوهرم زندگی می کردم و مادرشوهرم همه کارها را می کرد.
همسر شهید افزود: سال 63 دست آقا خسرو تیر خورد. به مشهد و حرم امام رضا علیه السلام رفتیم. دو شب مانده به شب سال نوی 64 حال و هوای خاصی داشت. به امام رضا خیلی احساس نزدیکی داشتیم.
خلیلی ادامه داد: آقای رفیعی دی ماه سال 64 مجدد به جبهه رفتند. دوازدهم بهمن که سالگرد عقدمان بود تماس گرفت. به او گفتم کاش می آمدی گفت دیگر نمی توانم. صدایش فرق کرده بود و آسمانی شده بود. خداحافظی کردیم و آن خداحافظی آخر بود.
همسر شهید با بیان خوابی که قبل از شهادت دیده بود گفت: شب قبل از اینکه خبر شهادت را بدهند خواب دیدم حضرت فاطمه سلام الله علیها در یک غسالخانه بودند و من صدایش را می شنیدم که می گفتند دخترم باید صبر کنی.
وی افزود: صبح بیدار شدم و می گفتم چه شده شاید خسرو زخمی شده و تا ظهر صلوات می فرستادم. ظهر برادرم به سراغم آمد. گفتم چرا به سراغم آمده ای؟ گفت هیچی آمدم به خانه برویم. به خانه که رسیدم فهمیدم چه خبر شده است و آنجا خبر شهادت را دادند.
همسر شهید گفت: جنازه اش را که دیدم گویی نور تلالو می کرد. به او گفتم شهادتت مبارک. یادی از ما بکن و دست مرا بگیر. ما را تنها نگذار.
همسر شهید با بیان اینکه روزهای اول وصیتنامه همسر شهیدش را می خوانده و یاد صحبت ها و خاطراتش می افتاده ادامه داد: بعد از شهادت حالم خیلی بد می شد. ضعف اعصاب گرفته بودم خیلی سخت می گذشت. در خانه ی پدر و مادرم زندگی می کردم و خواهر و برادرها از من کوچکتر بودند و برای اینکه ناراحت نشوند گریه نمی کردم و در خودم می ریختم. پنجشنبه ها سر خاکش می رفتم، به منزل پدری شهید می رفتم و مادرشوهرم خیلی دلداری ام می داد.
خلیلی گفت: گریه کردن، قرآن خواندن، نماز خواندن و سرکشی به خانواده شهدا مرا آرام می کرد.
همسر شهید شرایط زندگی بعد از شهادت همسرش را این گونه توصیف می کند: بعد از شهادت ایشان حتی در خانه ی نزدیک ترین افرادم اذیت می شدم و نگاه دیگری به من داشتند. آقای رفیعی به خوابم می آمد و می گفت چرا اینقدر بی قراری و گریه میکنی؟
وی ادامه داد: خواستگار برایم آمد و من هنوز جواب نداده بودم. یک شب خواب دیدم آقا خسرو برایم یک هدیه خیلی بزرگ آورده است و گفت مبارکت باشد. گفتم چرا لباست خاکی است؟ گفت یک زمین بزرگی را داریم آماده می کنیم. صبح که بلند شدیم خبر رحلت امام خمینی را دادند. این خواب باعث شد به خواستگارم جواب مثبت بدهم و بعد از چهار سال ازدواج کردم.

بازگشت به ابتدای صفحه بازگشت به ابتدای صفحه
برچسب ها:
همسر شهید، روایت، شهادت،
ارسال نظر
مخاطبان گرامی، برای انتشار نظرتان لطفا نکات زیر را رعایت فرمایید:
1- نظرات خود را با حروف فارسی تایپ کنید.
2- نظرات حاوی مطالب کذب، توهین یا بی‌احترامی به اشخاص، قومیت‌ها، عقاید دیگران، موارد مغایر با قوانین کشور و آموزه‌های اسلامی منتشر نمی‌شود.
3- نظرات بعد از بررسی و کنترل عدم مغایرت با موارد ذکر شده تایید و منتشر خواهد شد.
نام:
ایمیل:
* نظر:
حماسه و مقاومت
V
آرشیو