نامه ای برای حاج قاسم، مقصد آسمان ها!/ کمکمان کن که سربازطریق ولایت و شهادت باشیم
دختری از خطه سیستان و بلوچستان برای حاج قاسم نامه ای نوشته است کلمه کلمه ارادت و بصیرت در بخشی از این نامه نوشته شده : « کمکمان کن که همچون شما ؛ سربازطریق ولایت،حب و شهادت باشیم؛ کمکمانکن که در این زمانهی بیبصیرتی ما پشتیبان آن رهبرحکیم و فرزانه مان باشیم.
1401/10/12 - 09:51
تاریخ و ساعت خبر:
143997
کد خبر:
به گزارش خبرگزاری زنان ایران - سیستان و بلوچستان - فاطمه بندانی به مناسبت سومین سالگرد شهادت سردار حاج قاسم سلیمانی نوشت:
مِنَ المُؤمِنينَ رِجالٌ صَدَقوا ما عاهَدُوا اللَّهَ عَلَيهِ
بابای شهیدِ ما سلام
چه برایت بنویسم!
که تو خود در دلم نشستهای و آشکار و نهان دلم را
خوب میشناسی
باباجان بیخِردان به من خورده میگیرند که چگونه
شما را ندیده شیفتهی شما شدهام
من به ایشان عجب نمیدارم که چگونه حس میان
ما را درک و حس نمی کنند زیرا که من خود، در حیرتم
که چگونه! این همه زیبا بر دلم نشستهای.
باباجان،ای تمام من
از چه برایت بگویم ! از مهربانیت، شجاعتت،
از آرامش چشمانت، از آن قلبی ک هتمام ضربانش
با نام و یاد معبود میتپید یا ازساعت پرگشودنت به
سوی دلبرت.
کاش میشد عاشقانه فهمید ؛
تا عاشقانه پرواز کرد!
آخ از رفتنت آه از ساعت۱:۲۰دقیقهی صبح
ساعتی که تو دعوت حق را لبیک گفتی
ساعتی که من در خواب بودم، خوابی که تمامی
آرامشش را مدیون چشمان خسته ولی بیدار شما هستم
بابای شهیدم خبر شهادتتان را که شنیدم
دستانم میلرزید، بغضی سخت گلویم را میفشرد
پروردگارا من ایشان را نمیشناختم پس چرا این
همه قلبم ناآرام بود من شما را ندیده بودم پس از
چه رو چشمانم با دیدن دست بریدهی علمدار گونهات
برایتان ناله و فغان می کرد.
من پدرم درکنارم بود پس چرا اینهمهاحساس یتمی
میکردم، آه از قلب فرزندان شهدا که دوباره در دیتیمی
رااحساس می کردند.
زِدل مهر توای مهَ رفتنی نیست
غمِ عشقتبهر کس گفتنی نیست:)
باباجان چرا عدهای می گویندرفتهای ود یگر
نیستی مگرآنهانمیدادنندکهخداوندفرمودهاست
شما عِنْدَ رَبِّهِمْ يُرْزَقُونَهستید!؟
مگر آنها نمیدادند شما هنوزم حواستان به قلب
نازنین حضرت آقاهست
چرا نمیدانند شما هنوزم از احوال ما خبر می گیرید
شما از لرزش دست مادران و همسران شهدا آگاه هستید
شماهنوزمدستپرمهرتانرابرسرفرزندانشهدا
سایه میدارید.
من شما را در امنیت و آرامش ایران عزیزمان
در غیرت و نجابت مردان و زنانسرزمینم می بینم
دورت بگردم بین خودمان باشد
من حتی صدای نفسهایترا در درون قلبم می شنوم
من گرمای آن دست بریدهات را روی سرماحساس میکنم.
آرام جانم دلم تنگاست برای نگاهت
دلم تنگ است برای صوت دلنشین صدایت
برای الا ای اهل عالم من حسین را دوست دارم هایت
باباجانم من همان طفلی هستم که به آغوشت
پناه آورده
مهربانم شما امید منی حتی بدون دست
حتی با همان جسم ارباً اربا و قاسم گونهات
برایتزیادحرفمیزنم
اما هنوز دنیایی حرف نگفته بین ما هست
که بین خودمان بماند بهتراست.
فقط باباجان حواست به قلب بیقرار آقایمان
حضرتمهدی(عج) باشد کمکمان کن که همچون شما
سربازطریق ولایت،حب و شهادت باشیم:)
کمکمانکن که در این زمانهی بیبصیرتی
ما پشتیبان آن رهبرحکیم و فرزانه مان باشیم
خیلی دوستتدارم و در انتظار دیدارت
صبرخواهم کرد
خلاصه بگویم
به قول حضرت مولانا:
صنما چگونه گویم که تو نور جان مایی
یاعلی باباحاجی
نویسنده :

بازگشت به ابتدای صفحه