پدر شهیدان حیدر و حسین مساح:

خط قرمز حسین، بیت المال بود / پنج پسر داشتم که داغ چهارتایشان بر دلم ماند

پدر شهیدان حیدر و حسین مساح گفت: حسین در استفاده از اموال بیت المال بسیار دقیق و حساس بود. همیشه تاکید داشت که تصرف در بیت المال حرام است و باید یک روزی حساب پس بدهیم.
خط قرمز حسین، بیت المال بود / پنج پسر داشتم که داغ چهارتایشان بر دلم ماند
1402/07/22 - 12:42
تاریخ و ساعت خبر:
174992
کد خبر:
به گزارش خبرگزاری زنان ایران - از خوزستان، اسکندر مساح دارای 5 فرزند پسر و 4 دختر است. از بین پسرها، دوتایشان در جریان جنگ تحمیلی در سن 21 سالگی به شهادت رسیدند. دو پسر دیگر نیز، یکی بر اثر حادثه تصادف و دیگری عارضه مغزی به دیدار حق شتافتند.
به گفتگو با پدر و مادر حسین و حیدر نشستیم. مادری تکیده و رنجور که از ابتدا تا انتهای گفتگو یک دستش را زیر چانه اش قرار داده و دائما به یک نقطه خیره شده بود. انگار حتی دل و دماغ و حوصله نگاه کردن به ما را هم نداشت. وقتی از آقای مساح در خصوص همسرش پرسیدیم، چند کیسه پر از قرص و کپسول را نشانمان داد. چشمانش سرخ و اشک هایش سرازیر شد. گفت: حاج خانم از صبح تا شب صدایش در نمی آید. خانه در طول روز در سکوت مطلق است، مگر مگس یا زنبوری بیاید و صدای پر زدنش را بشنویم.

از خصوصیات اخلاقی حسین پرسیدیم. توضیح داد: یک روز به حسینم گفتم عزیزم بسته ای دارم که باید بروی و از دختر عمه ام تحویل بگیری و برایم بیاوری. حسین هم طبق معمول گفت باشه و رفت. کمی گذشت. احساس کردم رفتنش طولانی شد. نگاهی به بیرون انداختم. دیدم ماشینش دم در است اما خودش نیست. همان لحظه با یک وانت داشت برگشت. نزدیکش رفتم و پرسیدم چرا با ماشین خودت نرفتی؟ گفت: بیت المال است، تصرف در بیت المال حرام است و باید یک روزی حساب پس بدهیم. هیچوقت به فکرم خطور نمی کرد که یک پسر بچه 17- 18 ساله بتواند این چنین تفکری داشته باشد. رویه اش این بود.

از حیدر برایمان بگویید:
جاده اهواز- آبادان در محاصره دشمن بعثی بود. امام خمینی اعلام کرده بودند که باید حصر آبادان شکسته شود. چند وقتی می شد که از پسرم خبری نداشتیم. تصمیم گرفتم که خودم بروم دنبالش و پیدایش کنم. راهی شدم. از سطح دریا سوار هلی کوپترمان کردند تا به چوئبده آبادان رسیدیم . هر چه نزدیک تر می شدیم صدای ترکش و خمپاره بیشتر می شد. به نخلستان رسیدیم. پیاده شدیم. لا به لای نخل ها حرکت می کردیم تا شاید یک وسیله نقلیه ای پیدا کنیم و ما را به مقصد برساند. آن زمان برایم عجیب بود که چرا رزمندگانی که همراهم هستند در این شرایط دلهره آور با هم دارند شوخی می کنند و می گویند و می خندند. انگار چیزی به نام ترس در وجودشان نبود و اصلا نگران نبودند.

منتظر ماندیم. بالاخره یک تویوتای لندکروز رسید و سوارمان کرد. شناسایی شدیم. دوباره صدای ترکش هایی که به جلو و کناره های ماشین برخورد می کرد شروع شد. صدا قطع نمی شد. راننده که چهره مرا دید با لبخنی که بر گوشه لب داشت، با آرامش گفت: نگران نباش اینها عادی هستند، هیچ اتفاقی برایمان نمی افتد، سالم می رسیم، این مسیری است که همیشه در رفت و آمدیم.

باور کردنی نبود. اصلا شاید یک ترکش می آمد و درست می نشست توی قلبش یا شاید می خورد به سرش و مغزش را متلاشی می کرد. حتی ذره ای ترس در وجودش نمی دیدم. اعجوبه ای بود برای خودش. بالاخره هر طور که شده به محل مورد نظر رسیدیم اما کسی از حیدر خبر نداشت. گفتند شاید به اصفهان اعزام شده باشد. از حیدر فقط عکس هایش برایمان به یادگار مانده، پسرم تا به الان مفقودالاثر است.
به گزارش خبرنگار زنان نیوز ، مادر شهیدان حسین و حیدر مساح بر اثر شدت صدمات روحی و روانی ناشی از فراغ فرزندانش قادر به هم صحبتی با ما نبود.
فائزه دوست علیوند
انتهای پیام/*

بازگشت به ابتدای صفحه بازگشت به ابتدای صفحه
برچسب ها:
خانواده شهدا، شهید حیدر مساح، شهید حسین مساح، شهیدان دفاع مقدس، سبک زندگی شهدا،
ارسال نظر
مخاطبان گرامی، برای انتشار نظرتان لطفا نکات زیر را رعایت فرمایید:
1- نظرات خود را با حروف فارسی تایپ کنید.
2- نظرات حاوی مطالب کذب، توهین یا بی‌احترامی به اشخاص، قومیت‌ها، عقاید دیگران، موارد مغایر با قوانین کشور و آموزه‌های اسلامی منتشر نمی‌شود.
3- نظرات بعد از بررسی و کنترل عدم مغایرت با موارد ذکر شده تایید و منتشر خواهد شد.
نام:
ایمیل:
* نظر:
استان ها
V
آرشیو